part 1

3.8K 327 85
                                    





در کمد رو محکم بهم کوبید، طبق عادت دستش رو بین موهاش کشید و با لحن تندی گفت
_ بابا، تو اصلا به چیزی که میگی فکر کردی؟ من هزار تا دلیل برای رد کردن دارم
+جونگکوک تو متوجه نیس..

پسر با کلافگی بین حرف پدرش پرید
÷نه این تویی که متوجه نیستی بابا
بزار برات یه قسمت کوچیکشو بگم
جونگ‌سان هنوز 3 سالش هم نشده و من نمیتونم بدون تو و مامان مراقبش باشم
اون بچه به شما وابستست، چطوری اینقدر راحت میخوای از خودت دورش کنی؟
خودت میدونی من نمی‌خوام و نمیتونم مسئولیتشو به عهده بگیرم
من تازه 4 ساله که تحصیلم کامل تموم کردم و دارم بهت تو کارای شرکت کمک میکنم
این دلیل میشه که شعبه کره رو بدی دست من؟
بجای من میتونی جین رو بفرستی کره، یا اصلا میتونی بديش دست یونگی هیونگ یا چانشینگ شی، اونا کره زندگی میکنن اینکار هم برای اونا هم برای ما بهترین گزینست.

مرد مسن برای پسرش چشمی چرخوند و به حرف اومد
÷جئون جونگکوک تمومش کن
اگر تو هزار تا دلیل برای رد کردن تصمیم من داری من هزار و یک دلیل برای اینکه بفرستمت دارم
جونگ‌سان به من و میوری( مادر جونگکوک) نیاز نداره به پدر لعنتی خودش نیاز داره
3سال شده جونگکوک نمیخوای بس کنی؟ اون بچه داره بدون تو بزرگ میشه بدون تو و جی‌سان.

مرد نفسی گرفت و عصبی ادامه داد
÷رفتن جی‌سان هممون رو شکست جونگکوک، ولی تو یه بچه لعنتی داری.
3ساله منتظرم این عزاداری رو تموم کنی اما داری بدتر و بدترش میکنی ،اون بچه هیچ گناهی نداره که گیر تو افتاده.
خودتو جمع کن.
میدونی اونروز ازم چی پرسید؟

جونگکوک سعی کرد کنجکاوی توی لحنش دیده نشه
_ نمیدونم چی گفته ولی میدونم جاش پیش تو و مامان بهتره

آقای جئون با صدایی کنترل شده گفت
÷ لعنت بهت جونگکوک، تو پسر منی، بهت اجازه نمیدم زندگی خودت و اون بچه رو نابود کنی. جونگ‌سان ازم پرسید اگر بدنیا نمیومدم و مامانی نمی‌رفت بابا اونموقع باهام مهربون بود؟
میفهمی داری چه بلایی سر این بچه میاری؟
هیچ دوستی نداره
تمام روز تو اتاقش یا خوابه یا داره تنها بازی میکنه ،لعنت ، جونگ‌سان فقط 3 سالشه ولی با یک نگاه میشه فهمید چقدر مشکلات روحی و روانی داره
اونوقت تو پسرت رو کسی که از خون خودته ول کردی و چسبیدی به خاطرات همون 4 سال با جی‌سان، بزور از تختت میکشمت بیرون که دوباره فکر کشتن خودت به سرت نزنه، این زندگیه برای خودت ساختی؟
من و میوری اینجوری بزرگت کردیم؟میخواستی بچه ای که یک سالش بودو رها کنی و بری جهنمممم چون یه کثافت خودخواهییی.
مرد جمله آخر رو فریاد زد.

جونگکوک با چشمایی خیس شده و چونه ای لرزون سعی کرد حرف بزنه که آقای جئون با سردی گفت

+نمیخوام کوچک ترین چیزی بشنوم، تو و جونگ‌سان میرین کره، نگران کارا هم نباش یونگی و چانشینگ اونجان جین هم همراهیت میکنه پس تنها نیستی
چندتا خدمتکار مطمئن برای خونه و یه پرستار برای جونگ‌سان پیدا کردم.

MY LITTLE MIRACLEWhere stories live. Discover now