After story 1

1.6K 275 196
                                    

--------------

با خستگی از سرویس پیاده شد و برای دوست‌هاش دستی تکون داد، سمت خونه دوید و با دیدن آقای چانگ راهش رو سمت مرد کج کرد.

×آجوشی؟

÷سلام پسرم، چطوری؟ مدرسه چطور بود؟

جونگی بینیش رو چین داد و گفت
×مدرسه خوب بود، سلام رسوند.

مرد مسن چشمی چرخوند و گفت
÷ من جای بابابزرگتم بچه، چی میخوای باز اومدی منو کچل کنی؟

پسربچه شش ساله چشم‌هاش رو گرد کرد و کمی گردنش رو کج کرد، با لحن نرمی گفت
×آجوشی خوبم ازون شکلاته که بهم دادی میشه فردا پنج تا بهم بدی؟ آخه میخوام بدمشون به دوستام، اونا خیلی خوششون اومده بود.

مرد لبخندی زد و موهای نرم پسر رو بهم ریخت و گفت
÷باشه، میدم، تهیونگ خونست برو تو.

جونگ‌سان با بامزگی بوسی برای مرد فرستاد و داخل خونه دوید، میتونست صدای سریال مورد علاقه پاپاش رو بشنوه، کفش‌هاش رو بی‌صدا با دمپایی‌های توی خونش عوض کرد و پاورچین پاورچین سمت مردی که روی مبل لم داده بود رفت، با رسیدنش به پشت سر مرد جیغ آرومی کشید.

تهیونگ ترسیده توی جاش پرید و با چشم‌های گرد شده به جونگ‌سان نگاه کرد، اخم‌‌هاش در لحظه توی هم رفتن و با نگرانی دست پسر رو گرفت و سمت خودش کشید، نگاهی به کف دست قرمز و کبود پسربچه انداخت و گفت
+چیشده؟

جونگ‌سان لبش رو گزید و گفت
×ام..خوردم زمین، محکم نخوردما با دستم خودمو نگه داشتم.

+درد نمیکنه؟
×نه.

تهیونگ نفس عمیقی کشید و به آرومی پوست ملتهب دست پسر رو نوازش کرد و گفت
+بیشتر مراقب خودت باش عشق پاپا، ترسوندیم.

جونگ‌سان کوله ابی رنگش رو کنار گذاشت و خودش رو توی بغل تهیونگ ولو کرد، با دیدن بسته چیپس نصفه روی میز نگاه مظلومش رو به پاپاش دوخت، مرد آروم خندید و بسته رو به دست پسربچه داد و گفت
+برو لباساتو عوض کن عزیزم، فکر کنم بابات بیست دقیقه دیگه بیاد میخوام ناهارو گرم کنم، خودتو با چیپس سیر نکن.

×باشه.

جونگ‌سان بدون برداشتن کولش به اتاقش رفت و شلخته لباس‌های مدرسش رو وسط اتاق انداخت و شلوارک و تیشرت نارنجی رنگش رو پوشید و بی‌توجه به حرف پاپاش مشغول چپوندن چیپس داخل دهنش شد.

تهیونگ ظرف‌های غذا رو روی میز گذاشت و کلافه به اپن تکیه داد و دستی به سرش کشید، از صبح احساس خواب‌آلودگی زیادی میکرد ولی بخاطر کلاس‌های دانشگاه و کارهای کارگاهش نمیتونست بخوابه، باید سریع‌تر سفارش رو آماده میکرد.

×پاپا؟

با صدای پسرش چشم‌هاش رو باز کرد و به پسر داد، جونگی روی صندلی نشست و پرسید
×موهاتو دیگه رنگ نمیکنی؟

MY LITTLE MIRACLEWhere stories live. Discover now