part 20

1.7K 215 27
                                    

--------------------------------------

جونگکوک بخاطر لفظ آقا اخمی کرد، اینقدر ترسونده بودش که هایبرید نه تنها بجای جونگکوکی هیونگ "آقا" صداش میزد بلکه فکر می‌کرد اون میخواد بندازتش بیرون؛ قدمی بهش نزدیک شد تا بغلش کنه ولی هایبرید وحشت‌زده دو قدم فاصله گرفت.

برای چند ثانیه قلب مرد واقعا درد گرفت، درد فیزیکی واقعی‌ای که از احساسات و افکارش نشات میگرفت، عاقبت کاری که کرده بود به صورت زنده جلوش بود، لرزش فک و دستای تهیونگ بهش میفهموند چقدر عوضی بوده، در لحظه بیخیال غرور مضحک و نگاه‌های بقیه شد، نامحسوس قدمی جلو گذاشت و مقابل تهیونگ روی زانوهاش نشست، سرش رو خم کرد و در حالی که به پاهای پسر که توی اون جوراب های سفید کیوت بنظر میرسیدن زل زده بود گفت

_ من معذرت میخوام تهیونگی؛ یه عوضی بودم، میخواستم از جونگ‌سان در برابر چیزی محافظت کنم که اصلا براش بد نبوده، واقعیت اینه که سردرگم بودم، بعد از جی‌سان هیچوقت اینقدر دورم شلوغ نبوده، مدتها بود زندگیم راکد بود و هیچ چیز خاصی نداشت، سالها بود که از پسرم فاصله میگرفتم چون فکر میکردم لیاقت بودن کنارشو ندارم، همه این‌ها یکباره عوض شد و من...فقط نمیدونستم چطوری میتونم مدیریتش کنم.

مکثی کرد و دوباره گفت

_ واقعا بخاطر کاری که کردم متاسفم، فکر کردن بهش هربار خجالت‌زده و شرمندم میکنه، قول میدم...به..به جون پسرم که نفسامه قسم میخورم دیگه هیچوقت کاری مثل این نمیکنم...نمیخواستم بهت آسیب بزنم عزیزم.

هایبرید برعکس همیشه دمش رو آزاد گذاشته بود و این صورتش بود که بین دست‌هاش پنهان شده بود، هق‌هق می‌کرد و به هیچکس نگاه نمیکرد؛ بعد از چند ثانیه دست‌هاشو برداشت، انتظار داشت جونگکوک الان جلوش ایستاده باشه ولی مرد همچنان زانو زده بود و با چشمایی که نگرانی و خواهش رو بازتاب میکردن بهش زل زده بود.

در همون حال که گریه میکرد گفت
+من د..درو قفل..هق..نکردم جونگکوکی هیونگ.

شنیدن لقب شیرینی که پسر صداش کرد کافی بود تا بفهمه بخشیده شده ولی بازم روی زانوهاش موند و با صدای گرم و آرومی پرسید
_ منو میبخشی پسر خوب؟

+نیازی‌‌ ب..به بخشش من ندا..

مرد میون حرف پسر پرید، اون بچه اونقدر احساس بی‌ارزشی می‌کرد که توی ذهنش خودش رو حتی لایق عذرخواهی که حقش بود نمیدونست.
_ معذرت میخوام تهیونگی، جونگکوکی هیونگو میبخشی عزیزم؟

اینبار پسر سری به نشونه آره تکون داد و دوباره دستاشو روی صورتش گذاشت تا بیشتر از این توی اون موقعیت معذب‌کننده نباشه.

جونگکوک بلند شد و یک قدم فاصله بینشونو پر کرد و زمزمه کرد
_ بغلم میکنی؟

هایبرید کمی جلو رفت و تنش رو به مرد تکیه داد، جونگکوک دستهاش رو دور شونه‌های شکستنی هایبرید پیچید و کمی به خودش فشرد، گریه‌های پسر کمی آروم گرفت، با یادآوری چشم‌هایی که از اول درحال تماشاشون بودن سرش رو بیشتر توی سینه جونگکوک قایم کرد؛ خیلی خجالت‌آور بود.

MY LITTLE MIRACLEWhere stories live. Discover now