part 62

2.3K 308 278
                                    

---------------------

×پاپا شل جونگی دلد گلفت واشتا دیگه.( پاپا سر جونگی درد گرفت واستا دیگه.)

هایبرید سرجاش ایستاد و به جونگکوکی که با تلفن صحبت میکرد نگاه زیرچشمی انداخت و دوباره به راه رفتن ادامه داد.

×پاپااااا.

با جیغ پسربچه شرمنده کنارش نشست و زمزمه کرد
+ببخشید عزیزدلم حواسم نبود.

فردا نتیجه آزمونش رو میگرفت و دقیقا از لحظه‌ای که جونگکوک بهش گفته بود داستان شکایت‌های اخیرش به مردی که داخل حوزه آزمون باهاش دعوا کرده بود برمیگرده هایبرید احساس افتضاحی داشت.

_ بیبی؟
+خدایا، نه جونگکوک قانع‌کننده نیست؛ اگر بجای اون یارو دوستش توی سازمان آموزشی باشه و نمره آزمون منو دستکاری کنه و پایین بیارش و بعد من توی هیچ دانشگاهی قبول نشم چی؟
_ ته..

+اون موقع میشم یه آدم بیکار و بدبخت که باید تا آخر عمر مثل بچها بیام کنارت و بگم جونگکوکی برای فلان کار و فلان چیز به پول احتیاج دارم، تازه بابتش کلی عذاب‌وجدان بگیرم و خجالت‌ بکشم فقط بخاطر اون مرتیکه بیریخت.

با صدای خنده بلند جونگ‌سان هردوشون سمت پسر برگشتن، جونگی روی مبل پخش شده بود و از فرط خنده قرمز شده بود، لبخندی آرومی روی لب‌های هردوشون نشست.
_ به چی میخندی فسقلی؟

پسر به سختی جلوی خودشو گرفت و گفت
×پاپا داله مشل عمو جونی آهنگ میهونه.( پاپا داره مثل عمو جونی اهنگ میخونه.)

اینبار خنده اون دو هم بالا رفت‌‌.
_ رپر بزرگ تهیونگ، لطفا برامون رپ بخونین، ما طرفدار بزرگتون هستیم.

هایبرید آروم خندید و زمزمه کرد
+خیلی بدجنسین من دارم از نگرانی میمیرم اونوقت شما دوتا مسخره میکنین.
_ ما که مسخره نکردیم عزیزم استعدادت رو کشف کردیم.

جونگکوک با خنده گفت، هایبرید درحالی که به آرومی میخندید صفت بدجنس رو زمزمه کرد، مرد بزرگ‌تر با این حرف لبخند شیطنت آمیزی زد و دستای پسر رو گرفت و گفت
_من بدجنسم؟ باشه واستا نشونت بدم.

مرد با یک دستش مچ‌های پسر رو گیر انداخت و دست آزادش رو به پهلو‌هاش رسوند و شروع به قلقلک دادن کرد، صدای خنده‌های بلند پسر توی خونه پیچید، جونگ‌سان با هیجان خودش رو بین فاصله بدن اون دو جا داد و محکم تهیونگ رو بغل کرد و گفت
×نه بابای بد، قلگلک ندههه.

جونگکوک کمی صداش رو بم‌تر از همیشه کرد و گفت
_ من غول قلقلکم الان هردوتونو شکار میکنم.

مرد سرش رو پایین برد و گردن پسربچه رو فوت کرد و صدای قهقهه‌های اون رو هم بلند کرد، تهیونگ یکی از دست‌هاش رو از حصار انگشتای قوی مرد آزاد کرد و دور بدن نرم جونگی پیچید و گفت
+نمیزارم پسرمون قلقلک بدی آقا غوله.

MY LITTLE MIRACLEWhere stories live. Discover now