----------------------
با درد شدیدی که توی شونه و گردنش احساس میکرد پلکهای سنگینش رو فاصله داد، برای لحظاتی با گیجی به سقف اتاق خیره شد، با یادآوری اتفاقات دیشب لبش رو گزید و به کنارش نگاه کرد، خبری از تهیونگ نبود؛ مرد لبهاش رو آویزون کرد و خسته روی تخت نشست.
همون لحظه صدای در سرویس بهداشتی اتاق و بعد صدای تهیونگ داخل اتاق پیچید.
+بیدار شدی؟ صبح...درواقع ظهر نزدیک به عصر بخیر آقای خوابالو.جونگکوک دستاشو برای بغل باز کرد و توی همون حال پرسید
_ ساعت چنده مگه؟
هایبرید با مهربونی جلوی تخت ایستاد و اجازه داد جونگگوک کمرش رو محکم در آغوش بگیره و خودش هم سر مرد رو به شکمش فشرد و موهای مشکی رنگش رو نوازش کرد
+ تو دقیقا از چهار صبح تا سه و نیم ظهر خوابیدی، میشه حدود دروازده ساعت.جونگکوک با چشمای درشت شده عقب کشید و به چهره پسر نگاه کرد تا اثری از شوخی ببینه، با دیدن خنده پسر آهی کشید و گوشیش رو از زیر بالش برداشت و نگاهی به اعداد روی صفحه که دقیقا سه و سی و شش دقیقه رو نشون میدادن انداخت.
_ باورم نمیشه، چطوری اینقدر خوابیدم؟ تو کی بیدار شدی؟
+من ساعت ده بیدار شدم، اگر یادت باشه ساعت دوازده امشب بلیط کشتی داریم، برمیگردیم کره بعدش باید تا خونه رانندگی کنی، پس گفتم بهتره بزارم تا وقتی میخوای استراحت کنی.مرد سری تکون داد و بعد با گونههایی که رنگ کمرنگی از صورتی داشتن پرسید
_ به بقیه گفتی مارکم کردی؟پسر لبخند نرمی زد و زمزمه کرد
+نه عزیزم، ولی اگر بیای بیرون همه میفهمن، ردش هنوز خیلی قرمز و ملتهبه، صبح برات پماد زدم.جونگکوک لبخند شیرینی زد و دوباره دستهاش رو دور کمر باریک پسر پیچید، با تیر کشیدن گردنش آهی کشید و پرسید
_ چرا اینقدر درد میکنه، عادیه؟تهیونگ لبش رو گزید و نگاهش رو به منظره بیرون پنجره اتاق داد و زمزمه کرد
+اون مال منه.
_ چی؟
+اونی که حس میکنی درد کمر منه، تو درواقع اصلا درد نداری.مرد چشمهاش رو درشت کرد و با بهت پرسید
_ کمرت اینقدر درد میکنه؟
+چیزی نیست، خب دیشب زیاد انجامش دادیم دیگه با..آخ چیکار میکنی جونگکوک؟هایبرید با کوبیده شدنش رو تخت پرسید و نگاهی به جونگکوک که در حال بیرون اورد چیزی از کشوی کنار تخت بود انداخت.
_ میخوام برات پماد بزنم و ماساژ بدم، دیشب فکرشو نمیکردم اینقدر درد داشته باشی؛ ما که حمامم رفتیم، قرصم خوردی؛ چطوری اینقدر تحملت بالاست؟ خیلی درد داره.
مرد پماد رو روی انگشتهاش پخش کرد و لباس هایبرید رو بالا زد و با لبهای آویزون نگاهی به کمر ظریفش انداخت._ ببخشید.
+چیزی نیست کوکی، خوبم.
_ هیش.
مرد کمی شلوار هایبرید رو پایین کشید و این بین با لطافت دمش رو نوازش کرد، انگشتهای آغشته به پمادش رو روی کمر پسر کشید و به آرومی شروع به ماساژ دادنش کرد.
+خیلی خوبه، آخيش.
YOU ARE READING
MY LITTLE MIRACLE
Fanfiction"تمام شده" کاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی : هوپمین، نامجین ژانر : رومنس، انگست، اسمات، یکم خشن، هایبرید NOVA-NE × جونگی گول میده ملاگب ببلی باشه، تولوهدا بابایی _عزیزم بابایی همه تلاششو میکنه تا ببری رو بباره پیشت، چون خودشم دوست داره مراقبش باشه. ...