part 35

1.4K 213 19
                                    

--------------------

همه غرق فیلم بودن، هوسوک جیمین رو محکم توی بغلش گرفته بود، هایون و یونگی روی مبل لم داده بودن و جین و نامجون کنار هم روی زمین نشسته بودن، جونگکوک چند دقیقه‌ای بود که به دستشویی رفته بود، و تهیونگ کنار جین نشسته بود و با چشمای گرد شده به صفحه تی‌وی نگاه میکرد، دمش رو دور خودش پیچیده بود و گوش‌هاش روی سرش ایستاده بودن و با هر صدایی تکون میخوردن.

صحنه‌های حساسی بود و بازیگر درحال چک کردن خونه بخاطر صداهای عجیب از اتاق زیرشیروونی بود، با صدای جیغ بلند هوسوک و پرت شدن جیمین روی زمین همه ترسیده سمت مرد برگشتن، هایون فیلم رو استپ کرد و به جونگکوکی که از خنده دلش رو گرفته بود نگاه کرد‌.

◇ ترسوندیش؟
مرد درحالی که نمیتونست بخاطر خنده‌هاش حرف بزنه سری تکون داد.

~مرتیکه کثافت پلشت، نمیگی من سکته میکنم؟ این چه گوهی بود آخه؟یکم به فک...
€ منووو از روی پااات پرت کردی پایین جانگ هوسوکککک، بجای اینکه از دست اون روح دندون خرگوشی نجاتم بدی پرتم میکنی؟

هوسوک با ناباوری پلکی زد و سریع مشغول عذرخواهی شد.
~عزیزم بخدا دست خودم نبود، این عنتر منو ترسوند منم حرکتم ناخوداگاه بود.

جیمین چشم‌غره‌ای رفت و بدون گفتن حرفی اینبار کنار مرد نشست، جونگکوک با خوشحالی به خاطر ترسوندن هوسوک کنار هایبرید روی زمین نشست و پتویی روی پای خودش و اون انداخت و منتظر ادامه فیلم شد، هایون دوباره فیلم رو پلی کرد.

بازیگر از پله‌های زیرشیروونی بالا رفت، اطرافش کاملا تاریک بود و موسیقی پس زمینه ترسناک و ترسناک‌تر میشد؛ جونگکوک نگاهش رو به هایبرید دوخت، گوش‌هاش کاملا سیخ ایستاده بودن، دمش رو دور بدنش پیچیده و تهش رو توی دست گرفته و فشار میداد، چشم‌های بامزش درشت شده بودن و میشد انعکاس تصویر رو داخلشون دید، دوباره نگاهش رو به فیلم داد‌.

بازیگر قدم‌هاش رو توی تاریکی کورکورانه جلو میبرد، با صدای تقی و افتادن جعبه‌ای بزرگ جلوی پای مرد هوسوک دوباره جیغ فرابنفشی زد، البته اینبار با این تفاوت که جین و نامجون و هایون هم همراهیش کردن، بقیه فقط سرجاشون بالا پریدن‌.

البته کسی بجز جونگکوک متوجه صدای کیوتی که تهیونگ از روی ترس دراورد و جمع شدن بدنش نشد، این بچه قلبش رو دزدیده بود، توی دستش گرفته بود و با هر حرکت دیوونش می‌کرد.

+چ..چی بود؟

◇ فاک یه جعبه فاکیه.
یونگی با تعجب سمت هایون برگشت و گفت
^ عزیزم! تا الان رو نکرده بودی بلدی اینجوری فحش بدی، همیشه یقه منو میگیری تو فلان میگی اینقدر حرف زشت نزن و ..

* یاااا داریم فیلم میبینیم‌.
با حرف جین یونگی سکوت کرد و توجه‌ها به فیلم جلب شد، مرد درجعبه رو باز کرده بود و به دستگاه پخش و نوار‌های داخل نگاه میکرد، نهایتا اونها‌رو به اتاق خودش برد و یکی از فیلم‌هارو پخش کرد، صحنه آویخته شدن یه خانواده رو از درخت نشون میداد، بنظر یه زن و شوهر بودن و دوتا دختر بچه.

MY LITTLE MIRACLEWhere stories live. Discover now