--------------------------------
با صدای ساعت از جا پرید و با چشمای قرمز شده از کم خوابی دنبال گوشیش گشت، آلارم رو خاموش کرد و به جونگکوکی که توی خواب اخم کمرنگی داشت نگاه کرد، باید بیدارش میکرد؟ اگر بیدارش نمیکرد از استرس میمرد.
+ کوکی؟ جونگکوک توروخدا پاشو.
مرد خسته غلتی زد و چشمهاشو باز کرد.
_ چیشده بیبی؟
صدای بم و خشدارش دل هایبرید رو لرزوند.
+ سه ساعت دیگه آزموووون دارم.
_ خب بخواب میتونی حداقل یک ساعت دیگه استراحت کنی.
+نمیتوووونممم.
پسر با لحن کشیده و معترضی گفت و از روی تخت بلند شد وارد دستشویی شد و کاراش رو انجام داد، سراغ کولهپشتی مشکی رنگ رفت و دفتر و مداد و خودکاراشو داخل کیف خالی کرد، سمت آشپزخونه دوید و خوراکیها و نوشیدنیهایی که جونگکوک براش خریده بود توی کوله چپوند، به اتاقش برگشت و از توی کمد یه دست لباس بیرون کشید._ ته؟
+ کوکی اینا خوبه؟ نکنه بگن یقش باشه.لباس رو روی تختش پرت کرد و دوباره خودشو توی کمد و بین لباسها غرق کرد، جونگکوک کلافه جلو رفت و کمر پسر رو گرفت و عقب کشید.
_ آروم باش تهیونگ، قرار نیست که بری میدون جنگ، یه آزم..همون لحظه جونگسان با موهای ژولیده و چشمای خوابالو و پف کرده جلو در ایستاد، لباس بیرون تنش بود؛ کوله بزرگی رو با خودش داخل اتاق کشید و همونطور که سعی داشت زرافه کوچولو از توی بغلش نیوفته گفت
×جونگی حاضله(حاضره)._ خدای من.
جونگکوک کلافه دستی به موهای درهم پیچیدش کشید و گفت
_ پسرای قشنگ من نظرشون چیه اول یه چیزی بخورن؟ جونگسان مسواک زدی؟×آله.
_ قبلت گفته بودم وقتی دروغ بگی میفهمم بیا اینجا ببینم.پسر رو توی بغلش بالا کشید و با گرفتن دست هایبرید که نگران کمدش رو رصد میکرد اون رو سمت اتاق کشید.
_ پاپا میخواد کمکت کنه مسواک بزنی منم میرم صبحانه خوشمزه درست کنم.
×باشه.تهیونگ کلافه به پسر کمک کرد کنار روشویی بشینه.
×مشواک جونگی اون ملقزشت( قرمزست).+میدونم عزیزم.
روی مسواک پسر خمیردندون زد و دستش داد، به مسواک زدن بامزش و اخم کوچولوش موقع اینکار زل زد.
+ وقتی مسواک میزنی خیلی بامزه میشی جونگی.مسواک پسر رو گرفت و شست و بعد کمکش کرد صورتش رو بشوره؛ از دستشویی خارج شدن و پیش جونگکوک رفتن، موهای مرد توی هوا بودن و فقط شلوارک گشاد خونه پاش بود و پنکیکهارو توی ظرفش میریخت.
تهیونگ جلو رفت و از پشت خودش رو به مرد تکیه داد و جونگسان هم به پای جونگکوک چسبید و باعث خنده آرومش شد.
_ چرا اینجوری شدین شما دوتا؟ روز کوالا بودنه و من خبر ندارم؟
×جونگی لو بغل کن.
پسر بچه با لحن لوسی گفت و تهیونگ هم به تقلید از پسر گفت
+تهته هم بغل کن.
YOU ARE READING
MY LITTLE MIRACLE
Fanfiction"تمام شده" کاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی : هوپمین، نامجین ژانر : رومنس، انگست، اسمات، یکم خشن، هایبرید NOVA-NE × جونگی گول میده ملاگب ببلی باشه، تولوهدا بابایی _عزیزم بابایی همه تلاششو میکنه تا ببری رو بباره پیشت، چون خودشم دوست داره مراقبش باشه. ...