part 47

1.8K 233 77
                                    

---------------‐---

طبق گفته دکتر تهیونگ‌ هیچ مشکلی نداشت و فقط با کمی مراقبت و استفاده از داروهایی که براش تجویز شده بود سلامت کاملش رو بدست میورد؛ کارهای ترخیص پسر خیلی طول نکشید و حالا بالاخره تو راه خونه بودن‌.

_ کسی بجز مامان بابام پیش ما نیستن، جونگی هم از موقعیت استفاده کرده رفته پیش اونا میخوابه و طبقه پایین خالیه، پس راحت باش و خوب استراحت کن.

هایبرید سری تکون داد و معذب پرسید
+میشه الان چیپس بخری؟
_ آره عزیزم، بزار بریم نزدیک خونه ازونجا میگیرم، چیز دیگه‌ای نمیخوای؟
+نه، مرسی.

جونگکوک لبخندی زد و سکوت کرد.
+راستی هیونگی گوشیم کجاست؟
_ توی تصادف شکسته بود، این چند روزم وقت نشد برم یکی بگیرم.
+پس چطوری به بومگیو پیام بدم؟
_ میتونی فعلا از گوشی من استفاده کنی.
+شمارشو یادم نیست.

جونگکوک ماشین رو جلوی سوپرمارکت پارک کرد و گفت
_بعدا یه فکری براش میکنیم.

و بعد پیاده شد، بعد از دو دقیقه با چند بسته چیپس و خوراکی‌های دیگه برگشت، اونهارو روی پای پسر گذاشت و لبخند شیطون و باکسیش نگاه کرد.

_ تو مثلا ببری بچه، باید به گوشت اونجوری نگاه کنی نه به چیپس.
+خب چیپس دوست دارم.

جونگکوک آروم خندید و سمت خونه که فاصله خیلی کمی باهاشون داشت روند، بعد از ده دقیقه حالا همگی تو پذیرایی نشسته بودن، جونگ‌سان به هایبرید چسبیده بود و داشت براش از کارتون باب‌اسفنجی میگفت.

×تالیک بود، بعد باب‌اشپنجی لفت شوبت کنه ولی بلد نبود، اونا هنگ بودن نمی‌فهمیدن چی میگه.( تاریک بود، بعد باب‌اسفنجی رفت صحبت کنه ولی بلد نبود، اونا خنگ بودن نمی‌فهمیدن چی میگه.)

+ بیچاره باب‌اسفنجی یعنی همونجا گیر افتاد؟
×نههه، بعد اتوبوش اومد بلدش( نه، بعد اتوبوس اومد بردش.)
+پس شانس اورده که نجات پیدا کرده، چه شهر ترسناکی بوده.
×اوهوم، جونگی دوش نداله گم بشه.

+خب اگر همیشه دست جونگکوکی رو بگیری گم نمیشی.
×باشه.

جونگکوک با سینی حاوی نوشیدنی برگشت و گفت
_ خوابت نمیاد جونگی؟
×نه، جونگی میهواد(میخواد) پیش ته‌ته بمونه.

مرد روی مبل نشست و با خستگی سرش رو به پشتی اون تکیه داد.
_ بغل بابا نمیای؟
جونگی سریع بلند شد و سمت مرد دوید، جونگکوک کمی خم شد و پسر رو روی پاش گذاشت و بعد از حلقه کردم دستاش دور بدن کوچیک پسر گفت
_ دلم برات تنگ شده بود.
×جونگی هم دلش بلات تنگ شده بود.

_ آخ من قربون دل جونگی برم.
پسر جلو رفت و تنش رو روی پدرش ولو کرد و خمیازه بامزه‌ای کشید.
×جونگی پیش بابا بهوابه؟

MY LITTLE MIRACLEWhere stories live. Discover now