----------------------------------------
◇بهتری؟
مرد درجواب سری به تایید تکون داد و زمزمه کرد " ممنون نونا" .نگاهی که بین پدر و مادر جونگکوک ردوبدل شد از چشم یونگی دور نموند، کلافه آهی کشید و گفت
^ جونگکوک باید استراحت کنیم ،تا صبح توی پذیرایی نشستن و زل زدن به سقف قرار نیست اون بچه رو برامون پیدا کنه._ فردا میرم پیش چانشینگ، شاید قبل اینکه ببینیمش تهیونگ رو گرفته، اگر توی خونش پیداش نکردم چارهای جز باخبر کردن پلیس نیست .
جونگکوک با ناامیدی تصمیمش رو اعلام کرد، بلند شد تا سمت اتاقش بره که حرف پدرش نگهش داشت .
○چانشینگ رو ميندازم بیرون.جونگکوک پوزخندی زد و گفت
_ مگه الکیه؟ اون سهامدار شرکته، عملا بخش چشمگیری از سرمایه شرکت متعلق به اونه، نمیتونی مثل یه کارمند اخراجش کنی، باید سهامش رو ازش بخری تازه اگر بهت بفروشه و موافقت کنه.وونگجون با آرامش گفت
○ خودم اینارو یادت دادم پس جوری رفتار نکن که انگار نمیدونم، یه سری برنامه ریختم و با چند نفر صحبت کردم، چند تا راه دیگه هست تا سهامش رو بگیریم و بندازیمش بیرون؛ برنامه داشتم حالا که با مادرت اینجاییم تا آخر هفته کاراشو انجام بدم، نمیخوام همچین آدمی توی شرکتم باشه.وونگجون اهمیت میداد، به شرکتی که سالها براش تلاش کرده بود اهمیت میداد، به احساسات و ترسهای تک پسرش، به اون هایبریدی که یکبار هم ندیده بودش اهمیت میداد، اون یه پدر بود و باید مراقب میبود، مراقب همهچیز، و اینکه وونگجون چقدر پدر خوبیه برای همه ثابت شده بود به خصوص جونگکوکی که حالا به لبخند ارامشبخش و مهربون پدرش زل زده بود.
_ ممنونم بابا، با مامان توی اتاق مهمان استراحت کنین، شب سختی بود.
تلخندی زد، شب سخت؟ نبود تهیونگ داشت از نگرانی روحش رو میسوزوند، اون کوچولو بعد از حدود ۵ ساعت گمشدنش الان توی چه حال و وضعیتی بود؟
_ اتاق به اندازه کافی هست، دیروقت بهتره که همه بمونید، شبتون بخیر.جونگسان رو بدون اینکه بیدار کنه از بغل مادرش بیرون اورد و سمت اتاقش برد.
نگاه نگران بقیه پسر رو تا وقتی توی راهرو غیب بشه دنبال کرد، میوری با صدایی آروم گفت
● بعد از بستری شدنش توی بیمارستان دیگه اینجوری ندیده بودمش.هوسوک سری تکون داد و گفت
~ماهم همینطور میوریشی، جونگکوک عجیب به اون پسر اهمیت میده، روزی که ما رسیدیم و از خونه اوردیمشون بیرون توقع داشتم جونگکوک اون پسر رو به حال خودش رها کنه یا نهایتا بسپره به مراکز مراقبت و نگهداری از هایبریدها، ولی نه تنها اینکارو نکرد بلکه الان تهیونگ عملا پرستار جونگیه، یه اتاق توی این خونه داره، جونگکوک داره هزینه تحصیل و درمانش رو میده، قبل از تولد تهیونگ رو برد خرید و برنامههاش رو عقب انداخت فقط چون اون لباس مناسب نداشت.
YOU ARE READING
MY LITTLE MIRACLE
Fanfiction"تمام شده" کاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی : هوپمین، نامجین ژانر : رومنس، انگست، اسمات، یکم خشن، هایبرید NOVA-NE × جونگی گول میده ملاگب ببلی باشه، تولوهدا بابایی _عزیزم بابایی همه تلاششو میکنه تا ببری رو بباره پیشت، چون خودشم دوست داره مراقبش باشه. ...