part 75

2.9K 347 395
                                    

-----------------

+ نمیدونم چرا سرم درد میکنه خب.
هایبرید با کلافگی گفت، بومگیو ابرویی بالا انداخت و دفترش رو توی کوله کوچیکش گذاشت.
< تقصیر خودته همش ذهنتو الکی درگیر دادگاه کردی، کار میتونی الان بکنی؟
+نه.

تهیونگ با ناراحتی گفت، بومگیو دستش رو دور شونه پسر انداخت و اون رو سمت خودش کشید و گفت
< خب پس قیافه خرتو درست کن، چون نگرانی فایده‌ای نداره، خودت اذیت میشی فقط.

هایبرید سری تکون داد و نگاهشو توی کلاس چرخوند و گفت
+چرا هیونچان هنوز نیومده؟ تازه تماس و پیامامم جواب نداده از دیشب.

< نمیدونم، منم ازش بی‌خبرم.
+توهم متوجهش شدی گیو؟
< وای میخواستم بهت بگم، توهم حس میکنی از یون‌هه خوشش میاد؟

تهیونگ با نیش باز سری تکون داد و گفت
+دختر خوشگلیه‌ حقم داره، ولی اون اصلا نگاش نمیکنه.
< تقصیر خود چانم هست، نه چیزی به اون میگه، نه به خودش میرسه، موهاش که همیشه تو صورتشه، شرط میبندم هیچکس دقیق نمیدونه چه شکلیه بجز ما، لباساشم از اول ترم تا الان هودی و آستین بلند مشکی بوده، انگار عضو مافیاست.

+داره تلاششو میکنه، همینکه ماسک زدنو گذاشته کنار قدم خوبیه نباید خیلی ب...

با اومدن پسری که تقریبا همه اون رو توی دانشگاه با نام پسر استاد هیون میشناختن  متعجب به صندلی تکیه دادن و حرفشون رو قطع کردن، پسر بزرگ‌تر هیچ حرفی نمیزد و فقط با پوزخند و چشم‌های تیرش به اون دو زل زده بود.

< مشکلی پیش اومده؟
پوزخند پسر عمیق‌تر شد و با لحن تمسخرآمیزی گفت
÷ داشتم فکر میکردم چقدر می‌ارزه.

<چی؟

پسر نیشخندی زد و بدون حرف از اونها فاصله گرفت، بومگیو با رفتن پسر ادایی دراورد و روبه هایبرید زمزمه کرد
< روانیه، حس میکنه آیدلی چیزیه.

تهیونگ سری تکون داد و ساعت رو چک کرد و گفت
+کلاس الان شروع میشه اون هیونچان گوساله رو میکشم، نکنه اتفاقی براش افتاده؟ نکنه باباش بلایی سرش اورده.

با ورود استاد همه سرجاشون نشستن و تعدادی از دانشجو‌ها از داخل سالن توی کلاس دویدن.

استاد شروع به تدریس کرد و روی تخته در حال ترسیم زوایا و توضیح نحوه بُعد دادن به‌ کار بود.

با صدای در همه دانشجو‌ها به در کلاس خیره شدن، استاد ابرویی بالا انداخت و با صدای بلندی گفت
÷بفرمایید.

در باز شد و در کمال تعجب هیونچان با تیشرت و جین مشکی درحالی که برخلاف همیشه موهاش رو بالا بسته بود وارد کلاس شد، گوشه لبش کبودی و پارگی کوچیکی دیده میشد و میشد توی دست پسر کیسه یخ رو دید.

÷این چه وضعیه، خوبی؟
استاد با نگرانی پرسید، پسر سری تکون داد و کمی خم شد و گفت
÷بله خوبم، یه دعوای ک.ک.کوچیک بود که حل شد.

MY LITTLE MIRACLEWhere stories live. Discover now