-------------------------
مرد پاشنهکش رو پشت کفشش انداخت و پاش رو داخل کفش فشار داد.
_ پس حواست بهش باشه هیونگ، به کره بادومزمینی آلرژی داره.
چانشینگ سری تکون داد
_ و لطفا لطفا لطفا، اجازه نده بره سمت اون حیوون یا اتاقش، اصلا اگر میشه در اتاق رو قفل کن، یا اگر پافشاری کرد بگو صبح بردیش دکتر و الان خونه نیست.
÷فهمیدم جونگکوک، دیوونم کردی پسر از صبح که قراره بری به ریز داری یادآوری میکنی، حواسم بهش هست، قول میدم._ هوف اوکی، شب میبینمت هیونگی، فعلا.
÷ فایتینگ جونگکوکی، امیدوارم کارات خوب پیش بره پسر.
_ممنون هیونگ.
پسر کوچکتر دستی برای مرد تکون داد و سریع سوار آسانسور شد تا خونه رو به مقصد شرکت ترک کنه.چانشینگ در ورودی رو بست، سمت پنجره رفت و پایین رو نگاه کرد، با دیدن خروج ماشین جدید جونگکوک از پارکینگ نیشخندی زد و سمت اتاقا رفت.
در اتاق تهیونگ رو باز کرد و به داخل سرک کشید، اون توله هنوزم گوشه قفس توی خودش جمع شده بود و غرق خواب بود، یا شایدم بیهوش.سمت اتاقی که جونگسان داخلش خوابیده بود رفت و نگاهی بهش انداخت، پسر کوچولو روی تخت به کمر خوابیده بود، دستهای مشت شدش کنار سرش بودن و موهای فندقی و نازکش روی بالش پخش شده بود، بالا و پایین رفتن شکم برفیش از بین لباس و شلوارش مشخص بود.
مرد جلو رفت و کنار پسر روی تخت نشست، دستش رو سمت لباس پسر برد و بالاتر کشیدش، نیشخندی زد و با شهوت به بدن ریز و سفیدرنگ جونگسان نگاه کرد، انگشتهاش رو روی قفسهسینه پسر کشید و سمت کش شلوارش برد.×جونگی گلگلکش میاد آجوشی بد، نکن.
مرد وحشتزده بالا پرید و به چشمای گرد پسربچه نگاه کرد، دندوناشو روی هم فشرد و با فکی قفل شده گفت
÷میخواستم بیدارت کنم کوچولو، پاشو بیا صبحانه بخور.
×جونگی هنوز هوابش میاد.
÷ ولی اگر جونگی به حرفام گوش نده ببری رو نشونش نمیدم.چشمای پسرک برقی زد و سریع روی تخت نشست .
× بدو بلیم شبحانه بهولیم، جونگی داله از گشنگی میمیله( بدو بریم صبحانه بخوریم، جونگی داره از گشنگی میمیره).
مرد چشمی چرخوند و سمت آشپزخونه رفت.جونگسان از روی تخت پایین اومد و سمت دستشویی رفت، از مسواک متنفر بود پس تصمیم گرفت فقط مثانه تحت فشارش رو راحت کنه، شلوار و شرتش رو دراورد و روی زمین انداخت، نمیتونست روی توالتفرنگی بشینه پس توی وان کارشو انجام داد و با باز کردن شیر وان اون رو مثلا تمیز کرد، شلوار و شرتش رو پوشید و با نیش باز سمت آشپزخونه رفت.
بعد اینکه مرد صبحانه مفصلی به پسرک داد وسایل کارش رو روی کانتر گذاشت و مشغول شد.
چندساعتی به سختی سعی میکرد روی کار تمرکز کنه و همزمان حواسش به اون بچه هم باشه اما همه چیز داشت از تحملش خارج میشد.
YOU ARE READING
MY LITTLE MIRACLE
Fanfiction"تمام شده" کاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی : هوپمین، نامجین ژانر : رومنس، انگست، اسمات، یکم خشن، هایبرید NOVA-NE × جونگی گول میده ملاگب ببلی باشه، تولوهدا بابایی _عزیزم بابایی همه تلاششو میکنه تا ببری رو بباره پیشت، چون خودشم دوست داره مراقبش باشه. ...