part 24

1.7K 214 37
                                    

---------------------------------

_ پس چیز خاصی نیست؟

◇ درواقع بخاطر ضعف بدنیشه وگرنه نباید اینجوری میشد ولی در حالت طبیعی هم خیلی درد میکشن.

صداهای گنگ و بلند سردردش رو تشدید میکردن، اخمی کرد و تلاش کرد پلک‌های سنگینش رو فاصله بده.

^تهیونگ؟ خوبی؟...داره بیدار میشه هایون.

◇ بیاین عقب یکم، تهیونگ؟

پسر به سختی چشم‌هاش رو باز کرد و نگاه سردرگمش رو به هایونی که جلوش بود دوخت.

+د..دلم.

◇ هیش میدونم میدونم؛ تا حالا هیت نشده بودی؟

+نه..آب میدی؟

هایون سری تکون داد و لیوان آبی که از قبل آماده کرده بودن به پسر داد.

+این...هیتمه؟
هایون سری تکون داد و با مهربونی زانوی پسر رو نوازش کرد.
+خیلی درد داشت...هنوزم درد میکنه.

◇ بخاطر اینکه خیلی دیر اتفاق افتاده اینجوریه، تو الان بیست و یک سالته و باید یک سال پیش اولین هیتت رو تجربه میکردی؛ حدس می‌زنم بدنت بخاطر ضعف عمومی این رو عقب انداخته تا ازت محافظت کنه‌.

تهیونگ سری تکون داد و دستش رو روی شکم دردمندش فشرد، هنوزم درد زیادی رو حس می‌کرد ولی نسبت به قبل بهتر بود.

◇ همه چیزو درمورد هیت میدونی؟

+آره....وقتی بچه بودم مامان برام همشو توضیح داد، بلدم؛ وقتی که پارسال هیت نشدم فکر کردم مشکلی دارم و کلا این اتفاق برام نمیوفته، نمیدونستم ممکنه اینجوری بشه.

هایون لبخندی زد و گفت
◇ وقتی بیهوش روی تخت پیدات کردیم خیلی نگران شدیم، بخصوص بعضیا.

و نگاهش رو به جونگکوکی که ساکت گوشه اتاق ایستاده بود داد؛ مرد لبخندی زد و با عذرخواهی کوتاهی اتاق رو ترک کرد، وقتی که جین صداشون زد چون تهیونگ رو توی وضع عجیبی پیدا کرده بود وحشت تمام بدنش رو پر کرد، تا رسیدن به داخل اتاق تصویر هایبریدی که با مچ بریده کف حمام افتاده بود از جلوی چشم‌هاش کنار نمی‌رفت.

وارد اتاق خودش شد و در رو بست، از دیروز عذاب وجدان عجیبی نفسش رو گرفته بود؛ نمیتونست عاشق اون بچه باشه، پس...پس جی‌سان چی؟ یعنی الان نگاهش می‌کرد و لعنتش می‌کرد که اینجوری به عشق بینشون خیانت کرده؟

افکار مختلف و منفی سردرگمش میکردن، اگر یک درصد جونگی حس پدرش رو می‌فهمید چه فکری میکرد؟ قرار بود توی مدرسه مسخرش کنن؟ همچین رابطه‌ای به تربیتش آسیب نمیزد؟

با صدای در اتاق توی جاش پرید و در رو باز کرد، یونگی بود، از جلوی در کنار رفت تا مرد داخل بیاد.
^ میخوام درمورد تهیونگ باهات صحبت کنم، ما بهم نزدیکیم جونگکوک، این حرفارو بعنوان یه برادر بهت میگم.

MY LITTLE MIRACLEWhere stories live. Discover now