part 61

1.3K 224 220
                                    

-------------------------------

با احساس گرمای شدید از خواب بیدار شد، تهیونگ توی آغوشش خواب بود، به پنجره نگاه کرد و یا دیدن گرگ و میش هوا توی جاش غلتی زد و هایبرید رو بیشتر توی بغل کشید، با حس گرمای بدن پسر نگران عقب کشید و چکش کرد، پسر خیس از عرق بود و اخم کمرنگی بین ابروهاش بود.

تیشرتش رو بالا کشید و با دیدن عضو برآمدش متوجه ماجرا شد، قبل از بیدار کردن پسر بلند شد و سمت آشپزخونه رفت.

ساندویچی درست کرد و همراه لیوان آبمیوه داخل سینی کوچیکی گذاشت و سمت اتاقشون رفت، قبلش جونگی رو چک کرد و با دیدن حالت خوابیدن کیوت پسر لبخندی زد و وارد اتاق خودشون شد، در رو قفل کرد و سینی رو روی میز گذاشت.

موهای پسر رو از توی صورتش کنار زد و گفت
_تهیونگ؟ عزیزم؟

+هوم.
_ پاشو کیوتی.
تهیونگ چشم‌هاش رو به سختی باز کرد و گیج روی تخت نشست.
+ درد دارم کوکی.
_ میدونم، اینارو بخور.

ساندویچ رو دست پسر داد، تهیونگ نگاه مظلومی بهش انداخت و گفت
+میشه اول آبمیوه بخورم؟
_ معلومه که میشه.
جونگکوک با لبخندی گفت و لیوان رو دست هایبرید داد، وقتی مطمئن شد پسر اونقدری خورده که ضعفش برطرف بشه لیوان و سینی رو برداشت و به آشپزخونه برد.

هایبرید روی تخت دراز کشید و کمی لباس زیرش رو از تنش فاصله داد، تنگی اون باکسر لعنتی اذیتش میکرد، با بی‌نتیجه بودن کارش نگاهی به در اتاق انداخت و به سرعت باکسرش رو دراورد و پایین تخت انداخت، تیشرتش رو پایین‌تر کشید تا جلوی دیکش رو بگیره و خجالت‌زده روی تخت دراز کشید.

جونگکوک وارد اتاق شد و بعد از قفل کردن در کنار پسر دراز کشید و گفت
_خوبی؟
+درد میکنه.
_ خیلی؟
+نه هنوز.
_ بیا اینجا.

جونگکوک به بغلش اشاره کرد، ولی تهیونگ پاهاش رو جمع کرد و سری به معنای نه تکون داد، مرد ابرویی بالا انداخت و گفت
_ اونوقت چرا؟
+لباس زیرمو دراوردم.

مرد لبخندی به پسر زد و با رسیدن فکری به ذهنش پتو رو روی پاهای اون انداخت و از روی تخت بلند شد و پایین پای هایبرید ایستاد.
+چیکار میکنی؟
_ دیوونه کننده خوشگلی.

+میخوای چیکار کنی کوکی؟
_ میخوام همه بدنتو ببوسم.
جونگکوک زمزمه کرد و کمی پتو رو بالا کشید و دستش رو نوازش‌وار روی پای پسر کشید، خم شد و بوسه‌ای روی قوزک پاش گذاشت و لیسی به اون قسمت زد.

صدای خنده ریز تهیونگ توی گوشش پیچید.
+قلقلکم میاد کوکی.
مرد لبخندی زد و بوسه‌هاش رو روی پای پسر بالاتر کشید، گاز‌های ریزی میگرفت و گاهی لیس میزد، با رسیدن به جایی بالاتر از زانوی پسر میتونست صدای ناله‌های کمرنگش رو بشنوه.

_ هنوزم قلقلکت میاد توله؟
جونگکوک با صدای بدجنسی پرسید، رون‌های لخت هایبرید رو نوازش کرد و گفت
_ هروقت میخواستی یکم پتو رو بده بالا تا بتونی صورتمو ببینی، باشه؟
+چشم کوکی.

MY LITTLE MIRACLEWhere stories live. Discover now