After story 4

2.5K 338 442
                                    

--------------

با احساس درد شدید توی کمرش اخمی کرد و کم‌کم با یادآوری خاطرات شب گذشته چشم‌هاش رو باز کرد، به سختی توی جاش غلتی زد و به جونگکوک که پشت بهش خوابیده بود نگاه کرد.

توی جاش نشست و با تیر کشیدن کمر و دلش لعنتی زیر لب گفت و با هزار زحمت از جاش بلند شد، بی‌سروصدا وارد حمام شد و دوش رو باز کرد و زیرش ایستاد، کمتر از ده دقیقه بعد از حمام بیرون رفت و با کمترین سروصدای ممکن تیشرت و شلوار گشادی پوشید و موهاش رو کمی خشک کرد.

با صدای داد و بیداد سوهیون و جونگ‌سان چشمی چرخوند و سمت جونگکوک رفت، به آرومی موهای مرد رو نوازش کرد و بوسه‌ای روی چند تار موی سفید روی شقیقش نشوند و با لحن نرمی زمزمه کرد

+عزیزم؟ امروزمونو از دست میدیم اگر بیشتر بخوابی، همین الانشم ساعت ده گذشته.

مرد با خستگی توی جاش غلتی زد و دستاشو برای بغل شدن از هم باز کرد، تهیونگ آروم خندید و مرد رو کوتاه بغل کرد و بوسه‌ای روی لب‌هاش گذاشت و گفت
+پاشو باشه؟

_چشم.

=جونگییییییی.
تهیونگ با شنیدن صدای داد سوهیون آروم خندید و گفت
+الان همو تیکه تیکه میکنن.

با صدای افتادن چیزی و بعد صدای داد دردناک سوهیون هردوشون از جا پریدن و از اتاق خارج شدن، سمت اتاق هایبرید کوچک‌تر رفتن و با تعجب نگاهی به وضعیت انداختن.

جونگ‌سان پایین‌تخت روی زمین افتاده بود و ‌با نگرانی به سوهیون که بینیش رو بین دست‌هاش فشار میداد نگاه میکرد.
×خوبی؟

تهیونگ با نگرانی جلو رفت و دست‌های سوهیون رو از روی بینیش برداشت و به خون جاری شده ازش نگاه کرد، جونگکوک به سرعت چند برگ دستمال کاغذی زیر بینی سوهیون گرفت و پرسید

_ فکر میکنی شکسته؟
=نه.

تهیونگ به پسر کمک کرد تا روی تخت بشینه، این بین جونگکوک با اخم غلیظی به جونگ‌سان خیره بود و عملا از نگاهش آتیش می‌بارید.

×بابا اتفاقی بود ما فقط داشتیم باهم شوخی میکردیم قرار نبود بیوفتیم.

جونگکوک چنگی به مچ پسر زد و همونطور که اون رو از اتاق بیرون میکشید با عصبانیت شدیدی گفت
_ دیگه از دستت خسته شدم جونگ‌سان، هربار مثل سگ و گربه به جون هم میوفتین و همش از گور تو بلند میشه، دیگه حق نداری پاتو بزاری تو اتاق سوهیون.

=بابا تق..
_ ساکت‌شو سوهیون، تو هم کم مقصر نیستی؛ اگر الان اتفاق جدی‌ای میوفتاد بازم میخواستین بگین شوخیه؟

تهیونگ نگاهی به مچ قرمز شده جونگی انداخت و با اخم کمرنگی گفت
+دستشو ول کن جونگکوک.

مرد بی‌توجه به حرف همسرش جونگ‌سان رو از اتاق بیرون هل داد، تهیونگ عصبی از رفتار مرد جلو رفت و دست مرد رو گرفت و عقب کشید و گفت
+بس کن جونگکوک داری زیاده‌روی میکنی، فقط شوخی میکردن، اتفاقه دیگه.

MY LITTLE MIRACLEWhere stories live. Discover now