part 22

1.7K 202 25
                                    

-------------------------------

بعد از رسوندن یونگی به شرکت سمت پاساژ بزرگی حرکت کردن، میون راه جونگکوک متوجه حال بد پسر شد، بعد از دیدن دکتر کیم تا الان تمام مدت توی خودش بود و عادت کیوت فشار دادم دم خوشگلش بین انگشتاش رو تکرار میکرد.

_خوبی؟

پسر جوابی به کوک نداد، مرد لبخندی زد و اینبار دستش رو روی دستای سرد پسر گذاشت تا توجهش رو جلب کنه، تهیونگ متعجب سرش رو بالا اورد.

+بله هیونگی؟

_چیزی نمیخوای بخوری؟ بستنی، کیک، میوه، چیپس؟

+نه ممنون.

مرد بزرگتر چیزی نگفت، بعد از ده دقیقه به مقصد رسیدن و پیاده شدن.

جونگکوک دست هایبرید رو گرفت و سمت مغازه‌ها کشید، در همین حین گفت
_ هرچیزی چشمتو گرفت بگو، قرار نیست فقط گوشی بگیریم.

+چشم.

بعد از گشتن نصف پاساژ تهیونگ کوچک‌ترین چیزی نخواسته بود، پسر پا‌به‌پای جونگکوک راه می‌رفت و فقط تماشا میکرد، حتی نگاهش روی چیزی طولانی هم نمیشد.

با صدای عجیبی که شکم تهیونگ دراورد پسر خجالت‌زده نگاهش رو به زمین دوخت، جونگکوک تک‌خندی زد و پسرک رو سمت صندلی‌های وسط پاساژ کشید و نشوندش.

_ همینجا بشین، پنج دقیقه دیگه میام، باشه؟

+میخوای کجا بری، نمیشه تنها نمونم؟

جونگکوک نوازش پرمهری به گوشای خمیده تهیونگ هدیه داد و به غرفه‌خوراکی وسط پاساژ بزرگ اشاره کردو گفت
_ میتونی ببینیم، میخوام از اونجا برات چیزی بگیرم، حالا بگو چی میخوای؟

+چیزی نمیخوام هیونگی، اگر گشنتونه برای خودتون خرید کنین، ممنون.

جونگکوک ابروهاش رو درهم کشید، چیزی نگفت و پسر رو تنها گذاشت، تهیونگ از دور بهش که داخل صف ایستاده بود تا بتونه خرید کنه زل زده بود، کوچک‌ترین حرکاتش رو دنبال می‌کرد و ته دلش می‌خواست کمی فقط کمی به اندازه جونگکوک موفق و محبوب باشه.

هایبرید توی افکارش غرق شده بود ‌که با اومدن جونگکوک و نشستنش توجهش به پلاستیک خوراکی‌های داخل دستش جلب شد، جونگکوک کیک شکلاتی‌ای از بسته بیرون اورد و دست هایبرید داد.

تهیونگ تشکر کوتاهی کرد، جونگکوک نفس عمیقی کشید و حرف‌هایی که قصد داشت بزنه بالا پایین کرد؛ بالاخره لب باز کرد و گفت

_ چرا اجازه نمیدی برات چیزی بگیرم؟ یا بهم نمیگی چی دوست داری و نداری؟ من حتی سلیقت رو نمیدونم تا حداقل بتونم چیزی که بنظر خودم قشنگ اومده رو بهت پیشنهاد بدم.

با وجود عصبانیت کمرنگی که احساس می‌کرد مچ پسرک که دست از خوردن کشیده بود و با سری پایین افتاده و گوش‌های آویزون به حرفاش گوش میداد رو گرفت و گفت
_ کیکتو بخور گشنه‌ای؛ تهیونگ من به خواست خودم تورو توی خونم، کنار خانوادم و خودم قبول کردم، هیچ فشار و اجباری نبوده، من دوست دارم برات چیزی بخرم، دوست دارم مراقبت باشم، دلم میخواد مثل جونگ‌سان هرچیزی بخوای برات فراهم کنم، میفهمی؟

MY LITTLE MIRACLEWhere stories live. Discover now