part 64

2.6K 361 213
                                    

----------------------

_ عزیزم؟

هایبرید نفس عمیقی کشید و بعد از انداختن آخرین نگاه به خودش داخل آینه سرویس بهداشتی از اونجا بیرون اومد.
+بله؟
_ هیچی، فقط طولانی اونجا موندی نگران شدم.

+چیزی نیست، خوبم.
هایبرید با دیدن سکوت مرد لبخند کمرنگی زد و جلو رفت، دستاشو دو طرف صورت مرد گذاشت و بوسه‌ای روی لب‌هاش نشوند، عقب کشید و گونه لطیفش رو نوازش کرد.

+نمیخوام این سفرو برای خودم و بقیه جهنم کنم فقط بخاطر اتفاقی که دیشب افتاد، الانم باهم میریم بیرون، من فقط یکم ازشون خجالت میکشم، اشکالی نداره باشه؟

جونگکوک بوسه‌ای کف دست پسر گذاشت و زمزمه کرد
_ باشه، دوست دارم.

هایبرید جلو رفت و دوباره لب‌های مرد رو بوسید و جواب داد
+منم دوست دارم عزیزم.

باهم از اتاق خارج شدن، صدای صحبت بقیه از آشپزخونه شنیده میشد، با ورود اون دو به جمع برای لحظاتی سکوتی حاکم شد، جونگ‌سان خودش رو از بغل نامجون دور کرد و دستاشو سمت تهیونگ دراز کرد و گفت
×بغل کن.

تهیونگ لبخندی زد و پسر رو توی بغلش کشید و رو به همه گفت
+صبح بخیر، زودتر بخورید بریم مانجانگ، خیلی براش هیجان دارم.

بقیه با خیال راحت لبخندی زدن و مشغول صبحانشون شدن، قبل از بیرون رفتن هایون با کرم ضد آفتاب جلوی در سوئیت ایستاد و همشون رو با جمله "من جای مامانتونم پس به حرفم گوش کنین" مجبور کرد تا ازش استفاده کنن.

◇نمیخوام پوستتون جر بخوره، باشه؟ خب حالا کرمو کامل پخش کنین.

دختر با لبخند مهربونی گفت و به یونگی کمک کرد تا کرم رو روی صورتش پخش کنه، بعد از نیم ساعت بحث هوسوک و جیمین راجب کفش‌هاشون بالاخره راه افتادن.

€ من هنوزم میگم با اینا شبیه قناری شدی خیلی زشته.

جیمین در حالی که خودش رو از صندلی جلو به عقب میکشید تا جونگی رو بغل کنه گفت ، هوسوک جونگی رو به پسر داد و با حرص جواب داد
~چه مشکلی با زرد داری واقعا؟ کفشام خیلیم قشنگن.

×آله هوشگله.( آره خوشگله.)
جونگی با شیفتگی گفت و به کفشای خودش نگاه کرد که سفید بودن، لب‌هاش رو آویزون کرد و سمت پدرش که وسط عمو هوسوک و پاپاش نشسته بود برگشت.
×بابا؟

با بی‌توجهی مرد اینبار به هایبرید که بنظر توی فکر بود نگاه کرد و با لحنی که فاصله‌ای تا گریه نداشت گفت
×پاپا؟

تهیونگ با نگرانی سمت پسر برگشت، جونگ‌سان دوباره خودش رو سمت مرد کشید تا توی بغلش جا بگیره؛ هایبرید با نگرانی پسر رو بغل کرد، جیمین با لبخند مهربونی گفت
€ دوباره جلو نیا عزیزم راننده اذیت میشه.

MY LITTLE MIRACLEWhere stories live. Discover now