part 38

1.4K 174 54
                                    

--------------------

با صدای گوشی چشم‌هاشو باز کرد و کلافه سرش رو چرخوند تا گوشی رو پیدا کنه، قبل اینکه تماس رو جواب بده گوشی قطع شد، با بی‌حالی توی جاش نیمخیز شد، با یادآوری تهیونگ به عقب چرخید، پسر همونطور که به تخت تکیه داده بود خواب بود.

زیر لب لعنتی گفت، بخاطر اون اینجوری خوابیده بود. یعنی تمام مدت روی پاش خواب بوده، جلو رفت و سعی کرد جای پسر رو درست کنه، ولی تهیونگ بیدار شد.

+سلام هیونگی.
_ پاهات درد گرفت، ببخشید خوابم برد.

+ سردردت خوب شد؟
_ اره، عجیبه که جونگی بیدارمون نکرده.
+هوم.

بلند شدن، جونگکوک تیشرتی برداشت و تنش کرد، بیرون اومدنشون از اتاق مساوی بود با دیدن جونگ‌سانی که نوتلا رو توی دستش گرفته بود و از خدمتکار فرار میکرد.

×بلو بدجنش.( برو بدجنس)

_ جئون جونگ‌سان اینجا چه خبره؟

فریاد نسبتا بلند جونگکوک کافی بود تا پسر سر جاش خشک بشه، تمام مسیری که دویده بود بخاطر کج بودن ظرف با خطی قهوه‌ای از نوتلا علامت‌گذاری شده بود.
÷آقا بخدا سعی کردم از دستش بگیرم ولی فرار میکرد.

مرد جلو رفت و ظرف رو از دست پسر گرفت و روی میز کوبید، با اخم‌هایی درهم پرسید
_ خودت بگو چیکارت کنم جونگ‌سان؟

پسر با مظلومیت و ناز گردنش رو کج کرد و زمزمه کرد
×بوش؟ (بوس؟)

مرد لبخندی که می‌رفت روی لبش بشینه کنترل کرد و گفت
_ اگر کمک کنی و نوتلا‌هارو تمیز کنی که هیچی، ولی اگر انجامش ندی با یک هفته خبری از نوتلا نیست، خب؟

پسر با قهر روش رو برگردوند و بدون گفتن حرفی سمت خدمتکار رفت تا کمکش کنه، جونگکوک لبخندی بهش زد و تلفنش رو برداشت تا چک کنه کی باهاش تماس گرفته، با دیدن اسم یونگی خودش با مرد تماس گرفت.

^الو؟
_ سلام هیونگ؟
^ سلام جونگکوک، خوبی پسر؟ نتیجه چشمای تهیونگ چیشد؟

_ دکتر گفت نیازی به عینک نداره، تا ماه دیگه کامل خوب میشه.
^ خوبه، پسر یه برنامه‌ای تو ذهنمه.
_ برنامه چی؟

^ میخوام به هایون درخواست ازدواج بدم، حلقه گرفتم و خیلی از کارارو انجام دادم؛ درواقع زنگ زدم که دعوتتون کنم.

_ واو هیونگ، عالیه، خیلی سریع دارین پیش میدین حسودیم میشه.

^ ما همین حالاشم از زندگی عقب افتادیم مرد، امشب میخوام با خانوادش صحبت کنم.
_فایتینگ، مطمئنم نتیجه خوب میشه.

^ اره، اتفاقی افتاده جونگکوک؟
_ واسه چی؟

^ صدات یکم گرفتست، یجوریه.
_ نه...تازه از خواب بیدار شدم برای اونه.
^..اوکی، برای آخر هفته لباس خوشگلاتو آماده کن، پسرمم آماده کن میخوام شبیه فرشته‌ها بشه.

MY LITTLE MIRACLEWhere stories live. Discover now