part 9

1.9K 233 18
                                    

---------------------------
Jk's pov

هایون‌شی اول از همه جلو اومد و گفت
◇من هایونم عزیزم، دکترم، جاییت درد نمیکنه؟ حس خاصی نداری؟

تهیونگ چندبار گیج پلک زد و جواب داد
+ نه خانم، فقط حس میکنم سرم خالیه و خوابم میاد.
◇اینا از خستگی و فشار و البته داروهاست، بهتره یه چیز مقوی بخوری و بعد استراحت کنی.
+چ..چشم.

توی دلم از کیوتیش ذوق کردم، گوشاش به پایین خم شده بود، دمش رو دور کمر خودش حلقه کرده بود و با باند دور دستش بازی می‌کرد.
یونگی ساکت بود و با دلسوزی نگاهش میکرد، و هوسوک و جیمین هم کنار گوش هم پچ‌پچ میکردن، مثل اینکه خودم باید دست به کار میشدم، چون بنظر اونا هیچ قصدی واسه معرفی خودشون ندارن، بلند شدم و سمت یونگی رفتم.
_ تهیونگی، این یونگی هیونگمه، دوست من و البته همکارم.
^ از اشنایی باهات خوشحالم تهیونگ.
با خجالت نگاهی به یونگی انداخت و سرش رو تکون داد، اون بچه هنوزم میترسه میتونم از تمام حرکاتش اینو بخونم، به هوسوک و جیمین اشاره کردم.
_ هوسوک هیونگ دوست و وکیل خصوصی من و پدرمه، جیمینی هم دوست پسرشه.

تهیونگ با تن صدای خیلی آرومی گفت
+از دیدنتون خوشحال شدم.
€ وااای تو خیلی کیوتی تهیونگی، ماهم از دیدنت خوشحال شدیم عزیزم.
هوسوک هم لبخندی زد و حرف جیمین رو تایید کرد، و سه نفری شروع به تعریف از کیوت بودن تهیونگ کردن و هر لحظه گونه‌هاش رو صورتی‌تر میکردن.

هایون‌شی اومد کنارم و گفت که باید تهیونگ رو خصوصی معاینه کنه.
بلند شدم و دست تهیونگ رو گرفتم با عذرخواهی از جمع سمت اتاق مهمان بردم.
+‌ک..کار بدی کردم؟
_ چی؟
با تعجب نگاهش کردم بنظر ترسیده بود، اون فکر کرده ازش عصبانیم؟!!!
وارد اتاق شدیم در رو بستم و روی تخت نشوندمش، باید یه صحبت جدی باهاش داشته باشم.

چشماش ترس و نگرانی رو بازتاب میکردن، نمیدونستم دقیقا چی باید بهش بگم تا آرومش کنم، چی بگم تا بابت هر نفسی که میکشه با صدای لرزون عذرخواهی نکنه.

_ تهیونگی، ازت میخوام کنار ما اروم باشی؛ من و دوستام قصد آسیب زدن بهت رو نداریم، حتی اگر کار اشتباهی انجام بدی حق نداریم باهات بدرفتاری کنیم، هیچ‌کس حق نداره.
بعد از اینکه جونگ‌سان بهم گفت یه ببر معمولی نیستی و درواقع یه هایبرید کوچولو توی اون خونه زیر دست اون روانی گیر افتاده میخواستم کمکت کنم، از ته دلم میخواستم مراقبت باشم، پس لطفا باورم کن، من هیچوقت قرار نیست مثل چانشینگ اذیتت کنم عزیزم.

با چشمای اشکی و لبای آویزون نگاهی بهم انداخت، با کیوتی بینیشو بالا کشید و گفت
+فقط.. عادت ندارم که همه‌چیز درست و خوب پیش بره، ارباب منو بخاطر همه‌چیز بازخواست میکردن و حالا که اینجام قبول کردن و عادت کردن به اینکه میتونم معمولی باشم خیلی سخته جونگکوک‌شی، من تمام تلاشم رو میکنم تا وقتی پیش شمام بهتر رفتار کنم.

MY LITTLE MIRACLEWhere stories live. Discover now