part 19

1.6K 235 39
                                    

-----------------------------------------------

یونگی پاهاش رو روی کاناپه دراز کرد تا مولی راحت‌تر توی آغوشش لم بده، بی‌حوصله به درامای مزخرفی که از تی‌وی پخش می‌شد نگاه میکرد؛ با صدای قدم‌های نرم و آرومی سمت راهرو برگشت و با تهیونگی که معذب نگاهش می‌کرد رو‌به‌رو شد.

+م..میشه اینجا بشینم هیونگی؟

یونگی پاهاش رو جمع کرد و به کنار خودش اشاره کرد، هایبرید سمت کاناپه رفت و نشست.

+ه..هیونگی یه چیزی بگم عصبانی نمیشی؟

^ نه، چیشده بچه؟

+زانوم خیلی درد میکنه..هق..دیگه نمیتونم تحملش کنم، قبلا هم درد میگرفت ولی الان خیلیه.

مرد جلوی پای پسر که به زمین زل زده بود و اشک میریخت نشست، نگاه نگرانی به زانو‌های لاغر و پوشیده شدش توی شلوار انداخت و پرسید

^کدوم پا؟

پسر دستش رو روی پای راستش گذاشت و زمزمه کرد "این" ؛ مرد بزرگتر سری تکون داد و سمت آشپزخونه رفت، مسکن و پمادی که دکتر برای زانو‌های پسر داده بود رو برداشت و دوباره کنارش برگشت.

^ دراز بکش پسر خوب، شلوارتم تا زانو بده بالا.

پسر با خجالت کاری که ازش خواسته شد رو انجام داد؛ یونگی لبخندی بهش زد و پماد رو روی زانوی پسر زد، قبل از ماساژ دادنش نگاهی به پسر انداخت و پرسید

^ اجازه دارم؟

تهیونگ با گونه‌ و گوش‌هایی سرخ شده "بله"ای زمزمه کرد؛ یونگی لبخندی به پسر زد و مشغول ماساژ دادن پماد روی زانوی دردمند هایبرید کرد؛ قبلا دستها و بالا تنش رو دیده بود ولی فکر نمی‌کرد پاهاش هم اینقدر لاغر و استخونی باشن، چطوری میتونست روی اینها راه بره.

^ امروز زیاد پیاده‌روی کردین؟

+نه هیونگ، فقط یکم توی پاساژ برای عینک راه رفتیم‌.

مرد بدون حرف به کارش ادامه داد.

+هیونگ، میشه حرف بزنم؟

یونگی متعجب گفت
^ البته عزیز هیونگ، میدونی که بهت گوش میدم؛ این چند روزم منتظر بودم صحبت کنی ولی خودت علاقه‌ای نشون ندادی.

+ م..من حالم خوب نیست.
با صدایی لرزون گفت، بغض توی صداش مشهود بود.

+من همش فکرای بد میاد توی سرم، نمیخوام اونکارو تکرار کنم..ولی..هق..و..ولی م..من..ن..نمی..تونم.. خ..خستم...هق..ح..حال بهم زن و مسخره و..و..چن..هق..چندشم..

مرد نگاه غمگینش رو به تهیونگی که بین گریه‌هاش و نفس‌زدن‌هاش صحبت میکرد داد، شلوار پسر رو درست کرد و گفت

^ بغل میخوای کوچولوی هیونگ؟

+هق..می..میخوام...ولی..هق هربار به..بهتون دست میزنم...هق..حس میکنم لکه..هق..دستای کثیفم روی..ش..شما میمونه..هق..

MY LITTLE MIRACLEWhere stories live. Discover now