part 59

1.1K 231 219
                                    

----------------------

^ گفتی چقدر دیگه میاد؟

+دقیقا شیش روز دیگه دوشنبه هفته آینده، نمیدونی چقدر استرس دارم یونگی هیونگ‌.

^ تهیونگ، استرس نداره، وقتی تا جایی که میتونستی تلاش کردی، اکثر سوالات رو جواب دادی دیگه چرا میترسی‌.

هایبرید قیافه زاری به خودش گرفت و تلفن رو بین شونه و سرش نگه داشت و دست‌هاش رو شست.
+نمیدونم، خیلی رو مخم راه میره این مسئله، از نونا چه خبر؟

^ هایون کاملا حالش خوبه، شکمش گردالی شده و لحظه‌ای نیست که با مولی دعوا نکنه.

+با مولی؟
^ آره روش حساس شده، دیروز داشت به گربه بیچاره میگفت تو میخوای همسرمو بدزدی.

تهیونگ آروم خندید و از اون طرف خط صدای هایون به گوش رسید.
◇ گربه بیچاااره؟ اون بیچارست یا من؟ میدونستم که مولی رو به من و بچه ترجیح میدی.

مرد آهی کشید و با رسیدن فکری به ذهنش گفت
^ تهیونگ؟ پسر قشنگم توروخدا اون برج زهرمار رو راضی کن من مولی رو بیارم پیش شما بمونه تا وقتی که بچه به دنیا بیاد.

+پیش ما؟ خب نترسه، اصلا ما میتونیم ازش مراقبت کنیم؟

^ اره، خودت که دیدی بیخیاله و راحت باهاتون ارتباط میگیره، فقط چندماهه، توروخدا، مراقبت هم که نمیخواد، ماهی یبار چکاپ داره و غذاشو و جاش باید تمیز بشه.

+باشه، بزار جونگکوک از شرکت بیاد بهش میگم.

هایبرید درحالی که دست‌هاش رو خشک میکرد گفت و بالاخره گوشی رو با دستش نگه داشت.
^ ممنونم ته، کاری نداری؟

+نه هیونگ، بعدا بهت برای مولی خبر میدم، فعلا.
^ فعلا عزیزدل هیونگ.

هایبرید با لبخندی تلفن رو قطع کرد و نگاهی به جونگ‌سان که غرق کارتون بود انداخت تا از خوب بودنش مطمئن بشه، دوباره مشغول تمیز کردن وسایلی که استفاده کرده بود شد، با چک کردن ساعت مردد ظرف‌های غذایی که خدمتکار دیشب براشون آماده کرده بود بیرون کشید.

غذاهارو به نوبت گرم میکرد و این بین به مسائلی که این چند روز اتفاق افتاده بودن فکر می‌کرد.

سه روز پیش مادر و پدر جونگکوک دوباره بخاطر شرکت به ژاپن برگشته بودن، جیمین بخاطر لوکیشن خاص عکس‌برداری دگو بود، بومگیو و خانوادش در نهایت بی‌خیالی امروز بار سفر بسته بودن تا یک هفته‌ای رو پیش مادربزرگ پسر بمونن.

آهنگ جدیدی که نامجون ساخته بود محشر بود و در کمال ناباوری از طرف خواننده آمریکایی‌ای که تهیونگ اصلا نمیشناخت دعوت به کار شده بود و در یک چشم‌بهم زدن به آمریکا رفت، جین شدیدا مشغول شرکت بود، هوسوک هم درگیر شکایت عجیبی بود که جونگکوک به هایبرید نمیگفت.

MY LITTLE MIRACLEWhere stories live. Discover now