part 72

2.2K 329 304
                                    

------------------

+خوبم..من خوبم، چندتا نفس عمیق بکش، قراره بریم اونجا، همه‌چیز خوب پیش میره، فقط قراره دوباره آقای پارک ببینی ، چیزی نیست.

_ ته عزیزم؟

پسر سرجاش ایستاد و مضطرب ظاهرش رو چک کرد، امروز اولین روز دادگاه بود و قرار بود هایبرید با پارک جیهیو شریک پدرش و البته سرپرستش بعد از مرگ اونها ملاقات داشته باشه، متاسفانه دادگاه بخاطر خاص بودن وضعیت اعلام کرده بود تهیونگ باید حداقل در دو جلسه حضور داشته باشه.

+دارم میااام.
_ بیام تو؟

تهیونگ نفس عمیقی کشید و گفت
+بیا.

جونگکوک در رو باز کرد و وارد اتاق شد و نگاهی به پسر انداخت و پرسید
_ خوبی؟
+آره، استرس دارم ولی خوبم، اونقدر حالم بد نیست.

×پاپا؟

جونگ‌سان با چهره خوابالو و گیجی پرسید، محض رضای خدا ساعت شش هفت صبح بود.
_چرا بیدار شدی تو بچه؟

جونگکوک پرسید و خم شد و پسرش رو توی بغلش بلند کرد.
جونگ‌سان با خستگی سرش رو روی شونه پدرش گذاشت و خمیازه کوچیک و بامزه‌ای کشید.

× کجا میلی؟( کجا میری؟)

_ من و پاپا چندتا کار اداری داریم، قبل از ناهار میایم خونه فرشته بابا.
×باشه.

پسربچه دست‌هاش رو سمت تهیونگ دراز کرد و توی بغل اون خزید.
+بریم توی تخت‌خواب تا جونگیمون دوباره بخوابه؟ بعدش باید برم باشه؟
×جونگی لو بوش کن.

هایبرید پیشونی پسر رو بوسید و صورتش رو نوازش کرد و نفس عمیقی کشید، تا حالا متوجه نشده بود ولی دیدن جونگ‌سان، بغل کردن اون فسقلی و حرف زدن‌ کیوتش میتونست هر فکر منفی و استرسی که داره رو دور کنه.

وارد اتاق پسربچه شد و روی تخت نشست و اون رو روی تخت خوابوند و موهای پسر رو نوازش کرد.
×جونگی میهوابه تا بیای.( جونگی میخوابه تا بیای.)

+باشه فندق.
کمتر از یک دقیقه بعد پسر کاملا توی تخت وارفته و خوابیده بود، تهیونگ لبخندی زد و از اتاق خارج شد، کنار جونگکوکی که توی آشپزخونه مشغول صحبت با تلفن بود ایستاد و گفت
+بریم؟

جونگکوک سری تکون داد و همونطور که با تلفن صحبت میکرد دست پسر رو گرفت و هردو سوار ماشین شدن، آقای چانگ سمت دادگاه روند و جونگکوک تلفن رو روی بلندگو گذاشت و گفت
_ هوسوک هیونگه عزیزم، با دقت به حرفاش گوش کن.

~سلام ته‌ته، خوبی؟
+سلام، اره هیونگی، خوبم، یکم استرس دارم.

~اشکالی نداره، تهیونگ هرچیزی که شد اونجا عصبانی نشو، اگر راجب پدر و مادرت زر اضافه بزنه دادگاه ساکتش میکنه تو فقط نباید عصبی بشی باشه؟ من با عموت هم صحبت کردم اون یکم عصبیه حواست به اونم باشه.
+چشم.

MY LITTLE MIRACLEWhere stories live. Discover now