-------------------------
● داری شوخی میکنی جونگکوک؟
_ نه مامان، گفتم که بخیر گذشته، الانم حالش خوبه.
وونگجون اخمی کرد و گفت
○عملا یه روانی احمق که عضو یه فرقه عجیب غریب بوده تهیونگ رو دزدیده میخواسته بهش دست درازی کنه و درحینی که تهیونگ هیت میشه بهش ویاگرا میده ولی تهیونگ فرار کرده و الان حالش خوبه درحالی که جمجمش ترک خطی داره و نصف صورتش کبوده، تشخیص پارگی سطحی توی شکمش دادن و پایین تنش و پاهاش پر از کبودیه؟ تو حال خوب رو اینجوری تعریف میکنی؟جونگکوک کلافه دستی به صورتش کشید و گفت
_ بابا خواهش میکنم بهم گوش بده، تهیونگ خودش فرار کرده، زمانی که پیداش کردیم اونو کور کرده بود، میفهمی؟ یارو نیمه جون با یه صورت غرق خون پیدا شد، میفهمی این چه حس امنیتی بهش داده؟ اینکه اینجوری از پس خودش براومده کم چیزی نیست.میوری با نگرانی گفت
●طرف زندست؟
_ آره و تهیونگ هم چیزی راجب کور شدنش نمیدونه پس خواهش میکنم چیزی نگید.○هوووف، اصلا با عقل جور درنمیاد، بهرحال بزار ببینیمش.
آقای جئون با خستگی گفت و پسر رو از جلوی راه کنار زد و سمت اتاق تهیونگ رفت و بدون در زدن همراه میوری وارد شد.
هایبرید توی خودش جمع شده بود و با لبهای آویزون و گوشهای افتاده ،سرم دستش رو تکون میداد و باهاش ور میرفت، از اون سرم زشت و سوزن تیزش خسته شده بود و دلش میخواست با خیال راحت بدون اینکه نگران شکستن سوزن توی دستش باشه بخوابه و غلت بزنه.● تهیونگ؟
با صدای آشنایی که شنید سرش رو بالا اورد و متعجب به مادر پدر جونگکوک زل زد، در کمال تعجب وونگجون اولین نفر جلو رفت و با چشمای اشکی تهیونگ رو به آرومی بغل کرد.
○ باورم نمیشه حالت خوبه، وقتی خبرو شنیدیم واقعا نگران شده بودم پسرم.
تهیونگ متقابلا مرد رو بغل کرد و با صدای گرفتهای زمزمه کرد
+دلم براتون تنگ شده بود اجوشی.○منم همینطور، خوبی؟
+بله، حالم خوبه.
مرد عقب کشید و بوسه کوچیکی روی پیشونی پسر گذاشت، اون بچه براش به اندازه خانواده خودش عزیز شده بود.میوری جلو رفت و اینبار اون پسر رو توی بغلش گرفت و بعد از کلی قربونصدقه رفتن ولش کرد؛ جونگکوک با دهان باز اداهای اون دونفر رو نگاه میکرد، کم کم اخمی از حسادت روی صورتش شکل گرفت و گفت
_ یاااا، اینقدر بهش نچسبید مثلا مریضه.وونگجون چشمی چرخوند و گفت
○ دقیقا به اینکه اینقدر باهاش مهربونیم حسودیت شده یا اینکه تهیونگ اینقدر باهامون مهربونه؟جونگکوک با اخم رو برگردوند و از اتاق خارج شد، میدونست رفتارش بچگانست ولی این چند روز واقعا بهش سخت گذشته بود، گم شدن تهیونگ و دزدیده شدنش، دیدن فیلمای دوربین بار که اون مرتیکه روانی رو نشون میدادن چندسالی پیرش کرده بودن، بعلاوه بد بودن حال تهیونگ، مرگ وو، دوری از جونگسان و خوردن قهوههای بدمزه و بدبوی بیمارستان اعصابش رو خطخطی میکردن و بنظر میومد حالا با دیدن والدینش اونقدر احساس امنیت و حمایت میکرد که بخواد خستگیش رو بروز بده.
YOU ARE READING
MY LITTLE MIRACLE
Fanfiction"تمام شده" کاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی : هوپمین، نامجین ژانر : رومنس، انگست، اسمات، یکم خشن، هایبرید NOVA-NE × جونگی گول میده ملاگب ببلی باشه، تولوهدا بابایی _عزیزم بابایی همه تلاششو میکنه تا ببری رو بباره پیشت، چون خودشم دوست داره مراقبش باشه. ...