part 39

2.7K 320 118
                                    

-----------------------

با صداهای گنگ و عجیبی از خواب بیدار شد، هوا هنوز تاریک بود، با تکرار شدن صدا توی جاش نشست، نگاهی به ساعت که سه و بیست دقیقه رو نشون میداد انداخت، اصلا چطوری اومده بود توی اتاقش، گیج از جاش بلند شد و اتاقشو ترک کرد.

_ن..نا..

پشت در اتاق جونگکوک ایستاد، بنظر میومد حالش خوب نیست، آروم در زد ولی صداها قطع نشد، وارد اتاق شد و در رو پشت سرش بست، مرد به شکل بدی روی تخت خوابیده بود و پاهاش از لبه اون آویزون بودن.

پسر جلو رفت و با نگرانی کنار مرد نشست، خم شد و سعی کرد از حرف‌هاش چیزی بفهمه اما فقط اصوات نامشخصی بودن و بس.

+هیونگی؟

بنظر میومد جونگکوک داره کابوس میبینه پس بیدار کردنش بهترین راه‌حل بود، دستشو بین موهای مرد کشید و دوباره با لطافت اسمشو صدا زد.
+جونگکوکی هیونگ پاشو، هیونگی داری خواب میبینی پاشو.

چشم‌های جونگکوک ناگهان باز شدن و ترسیده روی تخت نیم‌خیز شد، سفیدی چشم‌هاش جاش رو به رگه‌های قرمز و متورم داده بود.

+خوبی هیونگ؟ داشتی کابوس می‌دیدی.

_ اگر...نونا چیزیش شد چی؟ بعد یونگی مثل من قراره همچین جهنمی رو تجربه کنه، جهنم.

هایبرید با پی بردن به نگرانی مرد لبخند گرمی زد و دوباره موهاشو نوازش کرد، بنظر میومد جونگکوک قبل خواب چیزی خورده چون رفتارش و شکل صحبت کردنش کمی عجیب بود.

+هیچی نمیشه هیونگی، هایون نونا قویه، قرار نیست اتفاقی بیوفته خب؟

_ اگر دیر ببرمش بیمارستان چی؟

+جونگکوکی هیونگ قرار نیست تو ببریش بیمارستان ، بعلاوه نونا دکتره اگر هم حالش بد بشه میدونه باید چیکار..

_ اگر مثل جی‌سان تنهام بزاره چی؟ تو...توهم میخوای بری؟ بری پیش اون پسره بی‌دست‌و‌پا و...من...من نمی‌خوام دوباره اونجوری باشم..نمیخوام برگردم به عقب..تنهام میزاری و دوباره قراره ببینم چطوری قلبم ذره ذره میشکنه.

خواست چیزی بگه ولی با فرو رفتن سر مرد توی گودی گردنش ناخوداگاه خشک شده به روبه‌روش زل زد.
_ تنهام نزار ته‌ته، دستای جونگینو نگیر، اون بوسیدت...من حسودیم میشه..خیلی زیاااد، نباید بهم بخندی ولی از حسودی گریم گرفته بود و میخواستم باهات قهر کنممم.

+هی..هیونگ بنظرم باید بخوابی.

_ نههه نمیخوام.

مرد سرش رو از شونه پسر برداشت و با فاصله کمی دلبری مژه‌هاش رو دنبال کرد.
_ نمیخوام بخوابم، میخوام..میخوام جونگین حسودی کنه، نه من.

قبل‌از اینکه تهیونگ چیزی به زبون بیاره مرد جلو رفت و لب‌هاشو به آرومی روی لب‌های پسر گذاشت، بوسه دوباره‌ای زد، اونقدر آروم انگار بال‌های شیشه‌ای پروانه‌ای رو بوسه میزد.

MY LITTLE MIRACLEWhere stories live. Discover now