--------‐--------
به تصویر تاری که از جونگی میدید خیره بود و پوست کنار ناخنش رو با بیرحمی توسط دندونهاش جدا میکرد، با وجود اشکای بیپایانش میدید پسر بچه چجوری با آرامش کنارش خوابیده و دستای کوچیکش رو مشت کرده.
کاش الان جونگکوک هم همینقدر آروم کنارش خوابیده بود و قفسهسینش به آرومی بالا و پایین میرفت، پسر غرق در افکارش هقی زد و چنگی بین موهای آبیش زد و لبش رو محکم بین دندوناش فشرد.
÷همراه آقای جئون؟
پرستار با خستگی صداشون زد، نامجون از جاش بلند شد و به جین اشاره کرد تهیونگ رو نگهداره، چشمهای پسر از نگرانی و ترس بین عسلی و آبی در گردش بود.نامجون همراه پرستار به جایی رفت و بعد از امضای چند برگه دوباره سمت اونها برگشت، وقتی بهشون رسید با آرامش و محتاط جونگسان رو توی بغلش بلند کرد و گفت
٪ پرستار گفت دکتر معاینه کرده تا جواب آزمایشهاش آماده بشه نیم ساعتی طول میکشه، هنوز بیهوشه ولی میتونیم بریم پیشش.
تهیونگ سریع از جاش بلند شد و با صدای لرزونی پرسید
+کدوم اتاق؟
٪سی و چها..تهیونگ کجا..
پسر بدون توجه به اونا با دنبال کردن شماره روی درها سمت اتاق دوید، بدون مکثی داخل رفت، جونگکوک با رنگی پریده روی تخت بود.با ندیدن هیچ سرم یا دستگاهی اطراف مرد با عصبانیت و چشمهایی که اینبار به آبی یخی میدرخشیدن سمت در برگشت، اون عوضیا اصلا به دوستپسرش رسیدگی کرده بودن؟ قبل از اینکه پاش رو از اتاق بیرون بزاره جین و نامجون وارد شدن.
* چیشده؟
جین با نگرانی پرسید، قبل ازاین هیچوقت تهیونگ رو به این شکل ندیده بود، اون پسر فوقالعاده عصبانی بود.
+چیشده؟ حتی یه پتو هم روش ننداختن، سرم نداره، یه دستگاه کوفتی هم کنارش نیست..پس اون حرومیا چه غلطی میکردن؟هایبرید جمله آخر رو داد کشید، جین نگاه ترسیدهای رو با نامجون ردوبدل کرد و با صدای آرومی گفت
* چیزی نیست ته، دکتر گفت تا زمانی که تشخیص ندن چی شده نمیتونن اقدامی بکنن، تنها دلیل نگرانیشون خونی بوده که بالا اورد، وگرنه حالش خوبه.+خوبه؟...
پسر با عصبانیت و بغض پرسید، کمکم اخم غلیظش جاش رو به اشکهای بیامونی داد که صورتش رو خیس میکردن، با حال خراب و شونههای خمیده روی صندلی کنار تخت نشست و در سکوت به چهره بیجون جونگکوک خیره شد.
جین و نامجون روی مبل گوشه اتاق نشستن و جونگی رو روی سطح نرمش خوابوندن، اون فسقلی به قدری ترسیده بود که حاضر به جدایی از تهیونگ و جونگکوک نشد و همراه اونا به بیمارستان اومد.
هایبرید نگاهش رو از جونگی گرفت و دوباره به دوستپسرش داد.
+کوک؟
با بیجواب موندنش لبش رو گزید و سعی کرد جلوی اشکهاش رو بگیره، کمی خودش رو جلو کشید و سرش رو کنار دست مرد روی تخت گذاشت، میترسید حتی کوچکترین لمسی انجام بده و به مرد آسیب بزنه.
YOU ARE READING
MY LITTLE MIRACLE
Fanfiction"تمام شده" کاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی : هوپمین، نامجین ژانر : رومنس، انگست، اسمات، یکم خشن، هایبرید NOVA-NE × جونگی گول میده ملاگب ببلی باشه، تولوهدا بابایی _عزیزم بابایی همه تلاششو میکنه تا ببری رو بباره پیشت، چون خودشم دوست داره مراقبش باشه. ...