part 55

1.3K 228 96
                                    

-------------------

از اتاق خارج شدن، جونگ‌سان سمت جین دوید و خودشو توی بغل مرد انداخت، هایون با دیدن تهیونگ بلند گفت
◇ خدای منننن، این خیلی خفن بود تهیونگ، یجوری داشتی بالشو جر میدادی انگار دشمن خونیته، وای باورم نمیشه اون کوچولویی که از زیر وان کشیدیمش بیرون الان انقدری شده باشه.

هایبرید خجالت‌زده لبخندی زد و کنار بومگیو نشست.

جیمین با ذوق کنارشون نشست و گفت
€ خیلی خفن بود، خیلی، توروخدا دفعه بعدی که تبدیل شده بزار بهت دست بزنم، یه کوچولو، واااای اصلا باورم نمیشه اونجوری شدی، چطوری ببر به اون بزرگی توی وجودت زندگی میکنه، فاک خیلی خفنههه.

×نگو فاک، حلف بدیه عمو چیمی.
€ ببخشید جونگی.

بومگیو با لبخند مودبی زد و گفت
<بهتر نیست من برم تهیونگ؟
+لطفا بمون، دلم برات تنگ میشه، کلاسای خانم لی فعلا برگزار نمیشه و نمیبینمت.

جیمین چشمی چرخوند و گفت
€ تهیونگ، یه چیزی وجود داره به اسم بیرون رفتن با دوستات، پاشین بریم کافه، برین خرید، برین سینما.

بومگیو حرف پسر رو تایید کرد و گفت
<آره تازه کلیم خوش میگذره؛ بزار برم دیگه مامان و بابام نگران میشن.
+بعد واسه من سرتو بالا میگیری میگی اجتماعی‌ترین موجود کره زمینی، برو خونتون، به راننده میگم برسونتت.
<مرسی ته‌ته.

پسر با لبخند بزرگی گفت و سریع از جاش بلند شد و رو به جمع گفت
< خوشحالم شدم از آشناییتون، والدینم منتظرن باید برم خونه.
_ برای ناهار پیشمون نمیمونی؟
جونگکوک پرسید و پسر تا کمر خم شد و جواب داد
< ممنون آقای جئون، سر فرصت مناسب میام، فعلا خدانگهدار همگی، خدافظ ته‌ته.

تهیونگ پسر رو تا جلوی در بدرقه کرد و بعد داخل برگشت، جونگکوک گوشه خونه مشغول صحبت با تلفن بود، هایبرید کنار یونگی نشست و سکوت کرد، بعد از بحثی که بخاطر عموی تهیونگ داشتن دیگه خیلی باهم حرف نمیزدن.

^ خوشحالم که آزمونت تموم شد، جونگکوک گفته بود خیلی بابتش استرس داشتی.

یونگی شروع‌کننده صحبتشون بود، هایبرید لبخند کمرنگی زد و گفت
+اره، اذیت شدم ولی خوب بود آزمون.
^ خیلی خوبه.

تهیونگ بعد از مکث طولانی‌ای گفت
+بابت...بابت اون روز معذرت میخوام من خوب صحبت نکردم درحالی که تو فقط نگرانم بودی هیونگی، من تازه عمو رو پیدا کرده بودم و نمیخواستم حتی به دروغ بودن این خوشحالی فکر کنم.

مرد لبخند مهربونی زد و گفت
^ منم معذرت میخوام، نباید اونجوری راجبش صحبت میکردم، میتونستم عاقلانه‌تر برات موضوع رو روشن کنم ولی فقط میترسیدم دوباره آسیب ببینی، و اینبار از کسی که برات عزیز بود و مثل اینکه نگرانیم بیجا بوده، تو خانواده خوبی داری تهیونگ.

MY LITTLE MIRACLEWhere stories live. Discover now