--------------------------
با احساس سرما و سنگینی عجیبی توی بدنش چشمهاشو باز کرد، اتاق نیمهروشن بود، خواست غلتی بزنه تا بلند بشه ولی با دیدن جونگسانی که خودشو گوله و مولی رو محکم بغل کرده بود لبخند زد و دوباره دراز کشید، مشغول نوازش موهای لخت و مشکی رنگ پسر شد، سعی کرد گربه تپل رو از بین دستهاش بیرون بکشه.
مولی رو روی زمین گذاشت و خودش جونگسان رو بغل کرد، با یادآوری اتفاقاتی که افتاده بود اشک چشمهاشو به سرعت براق کرد، لبش رو گاز گرفت و با چهره جمعشده پلکهاشو بهم فشرد.
چطور تونسته بود اون توهمات و تفکرات رو درمورد جونگکوک داشته باشه، از خودش خجالت میکشید، هیونگیش همیشه باهاش مهربون بود، مراقبش بود، و نجاتش داده بود، اونوقت تهیونگ با تصور اینکه اون مرد توی اتاق انباری شکنجه شدنش رو تماشا میکرد و میخندید به جنون رسیده بود.
×تهته ببلی گلیه نکن، جونگی نالاحت میشه.
تهیونگ با صدای جونگی اشکاشو پاک کرد و لبخندی به پسر که صورتش بخاطر خواب پف کرده بود زد، مولی شروع به سرو صدا کرد و پنجههای تپلش رو به در کوبید تا کسی بازش کنه.
جونگسان دستاشو روی گونههای لاغر و سرد تهیونگ گذاشت و با لحن غمگینی گفت
×جونگی دوشت تهته نیشت؟تهیونگ سرش رو کمی کج کرد و بوسهای به کف دست کوچولوش زد و زمزمه کرد
+تو بهترین دوست منی فندق کوچولو، چرا اینو میگی؟جونگی با خجالت گفت
×اهه همش گلیه میکنی و به جونگی نیمیگی چی شوده.با حرف پسر لبخندی در تضاد با اشکهایی که بیاجازه جاری میشدن زد و با صدای لرزونی گفت
+من خوبم فسقلی، فقط تهته دلش میخواست میتونست قوی باشه، خیلی خیلی قوی، اونقدر که بتونه مراقب خودش باشه، مراقب تو باشه ح..حتی مراقب جونگکوکی.جونگسان جلو رفت و سر پسر رو توی آغوش کوچولوش فشرد و گوشهای لرزون و آویزونش رو ناز کرد.
×ولی تهته گویه(قویه)؛ از دشت اون اگا بده فلال(فرار) کلده، گوی بوده و زهماش(زخماش) هوب شده، تازه دکتلم اممول زد ولی گلیه نکلدی.تهیونگ با شنیدن حرفای اون کوچولو گریههاش شدت گرفت، کاش قوی بودن توی همین چیزا خلاصه میشد، جونگسان با دیدن بدتر شدن حال پسر با نگرانی بچگانهای روی پیشونی هایبرید بوسه زد و گفت
×تهته میتونه بازم گوی بشه، میهوای بلی باشداه؟( میخوای بری باشگاه؟)تهیونگ با همون حال خندهای کرد و جونگسان رو بین دستاش فشرد و زمزمه کرد
+عاشقتم کوچولوووو.کمی از هم فاصله گرفتن و جونگی لبخند شیرینی زد و خواست چیزی بگه ولی با صدای بالا پایین شدن دستگیره در هردو روی تخت نشستن و منتظر ورود شخص پشت در شدن، ولی در بسته موند، تهیونگ به سختی بلند شد و با سرگیجه سمت در رفت و سعی کرد بازش کنه ولی نتونست.
همون موقع ضربه محکمی از اون طرف به در وارد شد و صدای فریاد جونگکوک بلند شد.
YOU ARE READING
MY LITTLE MIRACLE
Fanfiction"تمام شده" کاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی : هوپمین، نامجین ژانر : رومنس، انگست، اسمات، یکم خشن، هایبرید NOVA-NE × جونگی گول میده ملاگب ببلی باشه، تولوهدا بابایی _عزیزم بابایی همه تلاششو میکنه تا ببری رو بباره پیشت، چون خودشم دوست داره مراقبش باشه. ...