part 43

1.4K 193 117
                                    

----------------

چند ساعتی از حضورشون توی خونه جیمین میگذشت، با اصرار پسر برای شام پیشش موندن البته هوسوک و جونگکوک هم به جمع اضافه شدن، حالا عقربه‌ها ساعت یازده رو نشون میدادن و وقت برگشتن بود.

+جونگکوکی، میشه بریم من ساعت دوازده باید آماده باشم.
پسر در گوشش زمزمه کرد، مرد چشم‌غره‌ای رفت و گفت
_ چقدرم عجله داری.

+ هیونگی خب هرچی زودتر برم زودترم میتونم برگردم، باشه؟

مرد مثل بچها لب‌هاشو آویزون کرد و سری تکون داد، رو به جیمین گفت
_ جیمینی ما دیگه باید بریم، ممنون بابت همه چی.

€ چقدر زود، نمیشه دیرتر برین؟
جیمین با ناراحتی گفت و در جواب لحن حرصی جونگکوک رو گرفت
_ آخه پسرم باید بره قرررااااررر میدونی؟ قراااررر.

جیمین درحالی که سعی می‌کرد خندش رو دربرابر این ساید مرد کنترل کنه گفت
€ اوه..خب راحت باشید.

تهیونگ جلو اومد و بعد از خداحافظی و تشکر از هوسوک و جیمین خونه خوشگل و رنگیشون رو ترک کرد، به دنبالش جونگکوکی که جونگی رو بغل کرده بود هم بیرون اومد.

داخل آسانسور رفتن و در سکوت به ماشین رسیدن، سوار شدن و تهیونگ جونگ‌سان خوابالو رو توی بغل گرفت.

جونگکوک ماشین رو روشن کرد و همونطور که راه میوفتاد گفت
_ مراقب خودت باشی، سر یک ساعت برگردی، اگر بهت دست زد بزن تو تخماش، نزار بوست کنه، از کنار آقای چانگ تکون نخور، مست نکنی، سعی کن نرقصی، وای اونجا یه عالمه آدم هست که میبینن تورو و من جزوشون نیستم.

تهیونگ آروم خندید و گفت
+هیونگی، نباید اینقدر نگران باشی، قول دادم که هیچ کار اشتباهی نکنم.

_این چیزی از نگرانیم کم نمیکنه تهیونگ، تو هیچ کار اشتباهی نمیکنی ولی بقیه چی؟ اون جونگین عنتر، اگر خودم عاشقت شدن رو تجربه نکرده بودم و نمیدونستم اون دراز زشت چی میکشه عمرا اجازه نمی‌دادم بری.

تهیونگ لبخندی به اعتراف ناخواسته مرد زد و با خجالت زمزمه کرد
+منم همینطور.

_ آره توهم نباید اجازه رفتن به خودت می‌دادی، اصلا اشتباهه اشتباااه.
+منظورم اون نبود.

_ چی؟

تهیونگ تکخندی زد و زمزمه کرد "هیچی"؛ به خونه رسیدن و بعد از وارد شدن به سالن جونگ‌سان رو سرجاش گذاشتن؛ تهیونگ به اتاقش رفت و مشغول گشتن بین کمد شد، با صدای جونگکوک به عقب چرخید و نگاهش رو به مرد داد.

_یه چیز خیلی زشت بپوش.

+میشه لباسمو انتخاب کنی هیونگی؟ دیرم میشه.
_چشم عزیزم، به کارات برس.

تهیونگ وارد سرویس شد و بعد از مرتب کردن موهاش و مسواک زدن دوباره وارد اتاق شد، نگاهی به پیرهن و شلوار مشکی ساده‌‌ای که جونگکوک با نیش باز جلوش گرفته بود انداخت و با خنده اونهارو از دست مرد گرفت، هیچوقت فکرش رو نمیکرد مرد بزرگتر توی رابطه اینطور کیوت و بچگانه رفتار کنه.

MY LITTLE MIRACLEWhere stories live. Discover now