----------------------
از حموم بیرون اومدن و تهیونگ لنگون سمت کمد مرد رفت .
_ مگه نمیخواستی تبدیل بشی؟هایبرید سمت مرد برگشت و سعی کرد کلاه بزرگ حوله رو از جلوی چشماش کنار بده.
+ ناراحت نمیشی؟
_ بیا اینجا ببینمت.
جونگکوک لبه تخت نشست و پسر رو روی پای خودش نشوند، کلاه حوله رو تا جایی که بتونه چشمای خوشرنگ پسر رو ببینه عقب کشید و بوسه نرمی روی پوست لطیفش گذاشت.
_ باید برات روشن کنم که عاشقتم نه؟
+فکر کردم ناراحت بشی چون شبمون ام..خاصه؟جونگکوک بوسهای روی لبهای قرمز و ورمکرده پسر زد و گفت
_ تهیونگ من، میدونی که عاشقتم درسته؟پسر پلکی زد و مژههای خیس و بهم چسبیدش دل مرد رو لرزوندن.
+اوهوم.
_ وقتی میگم عاشقتم واقعا هستم، عاشق چشمات، عاشق لبهات، عاشق تکتک جزئیاتت، و عاشق اون ببر کوچولوی شیطون، عاشق دمت و وقتایی که اینجوری دور من حلقش میکنی.مرد اشارهای به دم پسر که محکم دور زانو و رونش پیچیده بود کرد و باعث شکل گرفتن هاله کمرنگ صورتی روی گونه پسر شد.
_ عاشق خجالت کشیدنت، عاشق گوشات که دارن تمام حست رو لو میدن لیتلبوی.
دستای پسر به سرعت از روی کلاه حوله روی گوشاش قرار گرفتن و باعث افتادن کلاه حوله روی چشماش شدن؛ جونگکوک آروم خندید و گفت
_ فهمیدی بچه؟ پس دفعه بعد وقتی خواستی تبدیل بشی اونجوری لباتو آویزون نکن و نپرس ناراحت میشی؛ نمیشم من با تمام کارات و رفتارت و بخشهای مختلف وجودت عاشقی میکنم.تهیونگ لبخندی زد و گفت
+وقتی نگات نمیکنم خیلی راحته که بگم دوست دارم، یا بوست کنم یا هرچی.
_ پس همهچیز راجب چشمامه؟
+نه، جوری نگام میکنی انگار خیلی باارزشم و باعث میشه حس کنم احساسات من کمه، انگار با نگاه کردنت بهم میگی تو بیشتر دوسم داری و من اینو هم دوست دارم هم ندارم، بهم این حسو میده که تو نمیفهمی چقدر دوست دارم.جونگکوک کلاه حوله رو دوباره بالا کشید و به چشمهای کشیده پسر زل زد و گفت
_پس راجب قلبمه.
+بیشتر...راجب قلبامونه؟
جونگکوک لبخند بزرگی زد، گونههای پسر رو با یه دست فشرد و به لبهای غنچه شدش نگاه کرد و بوسه محکمی روشون گذاشت.
_ چرا اینقدر دوست داشتنیای؟ چرا اینقدر کیوتی؟ چرا اینقدر خوشگلی؟ لعنتی.مرد دوباره بوسه محکمی روی لبهای پسر گذاشت و با حرص عقب کشید، دلش میخواست پسر رو تا خود صبح فشار بده و بچلونه، بوسه آخر رو روی لبهاش گذاشت و رهاش کرد.
تهیونگ لبش رو گزید و گفت
+یه چیزی باید بگم..حس میکنم که..آم نسبت به آخرین باری که دیدیش فکرکنم بزرگتر شده._ اشکالی نداره کیوتی، تبدیل شو.
هایبرید سری تکون داد و از روی پای مرد بلند شد و منتظر نگاهش کرد.
+ پشتتو بکن دیگه.
_ یااا ما همین چند دقیقه پیش..
+خجالت میکشم کوکی، اینکه الکی جلوت لخت واستم خیلی با اونکارمون فرق داره.
YOU ARE READING
MY LITTLE MIRACLE
Fanfiction"تمام شده" کاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی : هوپمین، نامجین ژانر : رومنس، انگست، اسمات، یکم خشن، هایبرید NOVA-NE × جونگی گول میده ملاگب ببلی باشه، تولوهدا بابایی _عزیزم بابایی همه تلاششو میکنه تا ببری رو بباره پیشت، چون خودشم دوست داره مراقبش باشه. ...