part 48

1.6K 218 76
                                    

-----------------------

توی جاش تکونی خورد و خودش رو بیشتر به گرمای دلچسبی که پشت سرش حس می‌کرد فشرد، دلش میخواست بیشتر بخوابه ولی امروز یه جنگ خیلی بزرگ در پیش داشت و باید شهر آدما رو از دست خفاش بدجنس با کمک گرفتن از زرافه‌کوچولوی قویش نجات میداد، تازه امروز ته‌ته مهربونش هم پیشش بود و میتونست یه عالمه باهاش بازی کنه.

با گیجی توی جاش چرخید تا پدرش رو بیدار کنه ولی درکمال تعجب ته‌ته بود که بغلش کرده بود، ذوق‌زده توی جاش نشست و به باباش که پشت ته‌ته خوابیده بود نگاه کرد و به سختی خودش رو  بین اون دو جا داد و مکرر جونگکوک رو تکون داد تا بیدارش کنه.

مرد با خستگی چندبار پلک زد و نگاه سوالیش رو به پسر دوخت، جونگ‌سان لبخند بزرگی زد و زمزمه کرد
×ته‌ته پیش ما هوابیده.

_ میدونم فرشته بابا، خوب خوابیدی؟
پسر سری تکون داد و گفت
×جونگی ته‌ته لو بیدال کنه؟

_ نه، بزار بخوابه تا زودتر خوب بشه‌.

جونگ‌سان کمی لب‌های رو آویزون کرد و باشه‌ای زیرلب گفت، پدرش که به سختی پلک‌هاشو باز نگه داشته بود تماشا کرد.
×جونگی شیل کاکایو میهواد.

جونگکوک سری تکون داد و روی تخت نشست دستی به موهاش کشید و خسته از جاش بلند شد و جونگی رو بغل کرد و سمت سرویس اتاق رفت، جونگی رو کنار روشویی نشوند و مسواک پسربچه رو دستش داد.
_اول دندونات باید تمیز بشه.

×باشه.
درکمال تعجب جونگی بدون هیچ اذیت و بهونه‌گیری‌ای قبول کرد مسواک بزنه، بعد از انجام کاراشون از سرویس خارج شدن و به آشپزخونه رفتن، جونگکوک بسته شیرکاکائو رو از داخل یخچال بیرون اورد و لیوان کوچیکی برای جونگسان ریخت و دستش داد، قهوه‌ساز رو روشن کرد و برای خودش هم کاپوچینو درست کرد، تا سرد شدنش مشغول آماده کردن صبحانه برای بقیه شد، مقداری بیکن همراه با سیب زمینی و تخم مرغ و در کنارش هم مربا و تست گذاشت.

صدای والدینش رو میشنید که درحال پایین اومدن از پله‌ها هستن، بعد از چند ثانیه سروکله هردوشون پیدا شد‌.

●آیگووو ببین جونگکوکیمون چه کرده.

○میز صبح ازدواج چیدی انگار .
پدرش گفت و بلند بلند به حرف خودش خندید با دیدن نگاه پوکر جونگکوک چشمی چرخوند و پشت میز نشست‌.

● دامادم کجاست؟
میوری پرسید و نگاه منتظرش رو به جونگکوک دوخت، قبل از اینکه مرد جوابی بده جونگ‌سان با لحن متعجبی پرسید
×ته‌ته داماده؟

میوری شیطنت امیز خندید و گفت
● آره داماد باباته.

×پش بابا علوشه؟( پس بابا عروسه؟)

صدای خنده بلند وونگ‌جون دوباره توی آشپزخونه پیچید، جونگکوک متاسف سری تکون داد و گفت
_ نه عزیزم، مامانی الکی میگه.

MY LITTLE MIRACLEWhere stories live. Discover now