part 65

2.2K 338 158
                                    

-----------------

+کوکی؟ کوکو؟ جونگکوکی؟ عزیزم؟ عشقم؟

سعی کرد لبخندش رو نگه داره و واکنشی نشون نده تا هایبرید متوجه بیدار بودنش نشه.
+کوکی؟ بیدارشو دیگه، ببین ته‌ته ناراحته که بیدار نمیشی.

پسر صدای رو پایین اورد و با خجالت گفت
+عشق تهیونگ؟ بیبی؟

پلک‌های مرد لرزیدن و لبخند کمرنگی زد و گفت
_ به کی میگی بیبی؟

تهیونگ لبش رو گزید و با خجالت پتو رو روی صورتش کشید، بخاطر اینکه تبدیل شده بود لباسی تنش نبود و این به خجالتش اضافه میکرد، با حلقه شدن دست‌های مرد دور کمرش از روی پتو پلک‌هاش رو بهم فشرد.

جونگکوک با لبخندی پتو رو از روی صورت پسر پایین کشید، دیدن پلک‌های بستش برای خنده مرد کافی بود، اون کوچولو میخواست بگه خوابه؟

_ اووو، ببین کی اینجا خوابه، پس کی داشت منو صدا میکرد؟

با بی‌جواب موندن سؤالش نگاهش رو پایین‌تر کشید نیشخندی زد و پتو رو دوباره روی صورت هایبرید انداخت.
_ حالا چطوری این الهه افسانه‌ای رو بیدار کنیم؟

جونگکوک درحالی گفت که نامحسوس لبه پتو رو از روی بدن پسر بلند میکرد، توی یک لحظه سرش رو زیر پتو برد و بلافاصله بوسه‌ای روی شکم تهیونگ گذاشت‌.

پسر صدایی از روی ترس دراورد و پتو رو کنار زد و به جونگکوک که با موهای ژولیده و لبخند بی‌گناهی نگاهش می‌کرد زل زد، با درک پوزیشنشون گونه‌هاش رنگ گرفتن و زمزمه کرد
+صبح بخیر.

جونگکوک خودش رو بالا کشید و بوسه‌ای روی گونه هایبرید گذاشت و دستی به گوش‌های بامزش کشید و گفت
_صبح بخیر قلب من.

تهیونگ لبخندی زد و دست‌هاشو دور گردن مرد حلقه کرد و گفت
+ خوب خوابیدی؟
_ مگه میشه وقتی یه ببر بانمک و نرمالو کنارمه بد بخوابم؟

تهیونگ آروم خندید و گفت
+اینقدر لاس نزن منحرف.
جونگکوک ابرویی بالا انداخت و گفت
_ من منحرفم؟
+اوهوم.

لبخند مرد از روی لب‌هاش پاک شد و با نگاه گرفته‌ای خودش رو گوشه تخت کشید و پشتش رو به پسر کرد.

هایبرید با تعجب توی جاش نیم‌خیز شد و به دوست‌پسرش نگاه کرد، الان ناراحت شده بود؟
+کوکی؟

با سکوت مرد لب‌هاش رو آویزون کرد و از پشت‌سر بغلش کرد و زمزمه کرد
+ببخشید، فکر نمیکردم ناراحت بشی، اصلا منحرف نیستی، من...من الکی گفتم که اذیتت کنم.

با ادامه سکوت جونگکوک توی جاش نشست و روی بدن مرد خم شد و گفت
+ببخشید، قهر نکن، منحرف نیستی دروغ گفتم، پاشو باهام لاس بزن.

با خجالت ادامه داد
+اصلا هرچقدر میخوام بوسم کن، یا..یا هرکاری دوست داری.

با چرخیدن جونگکوک و زندانی شدنش بین حلقه دست‌های مرد با هیجان خندید، مرد لبخندی زد و گفت
_ حالا که گفتی هرکاری باید خودت همکاری کنی، سرتو ببر بالا.

MY LITTLE MIRACLEWhere stories live. Discover now