part 26

1.5K 191 30
                                    

-------------------------------

حدودا دو هفته‌ای از هیت تهیونگ گذشته بود؛ پسر با مصرف دارو‌ها به خوبی اون دوره رو طی کرده بود هرچند یکی دوبار درد شدیدی داشت ولی به لطف کیسه آب گرم و مهربونی جونگکوک و میوری از پسش براومده بود.

جلسات تراپیش تازه داشتن جدی میشدن؛ خیلی بیشتر از قبل با دکتر کیم احساس راحتی میکرد، اون مرد بلد بود چطور امنیت رو به مراجعینش بده.

جونگکوک با دکتر صبح کرده بود و متاسفانه تهیونگ نمیتونست تا حداقل دو هفته دیگه هیچ ورزشی بجز نرمش‌های مخصوصی که داشت انجام بده.

این بین بهترین خبر برای هایبرید از طرف چشم‌پزشکش بود؛ اون گفته بود تقریبا یک ماه دیگه میتونه عینک رو برداره و دیگه نیازی به قطره‌ها هم نداره، فقط باید احتیاط کنه.

همه چیز برای تهیونگ عالی پیش می‌رفت، البته تا دیشب.

_ چیشده تهیونگی؟

با صدای جونگکوک از افکارش بیرون کشیده شد و ترسیده سمتش برگشت، نگاه کوک کمی رنگ نگرانی داشت.
+هیچی، فقط داشتم فکر میکردم.

_ به چی؟
+ه..هیچی، گشنمه.

مرد همزمان با بلند شدنش دستی توی موهای پسر کشید و پرسید
_ خوراکی یا میوه یا غذا یا...

*جئوووون اگر یک درصد اندازه اون بچه مارو تحویل بگیری ممنون میشم واقعا، این همه آدم نشستیم اینجا اونوقت فقط میخوای برای تهیونگ خوراکی بیاری؟ واقعا خجالت و حیا کجا رفتی؟ دو روز دیگه خونه ما آماده میشه میریم، مامان باباتم که فردا بلیط دارن برگردن، بعد تویی و تهیونگ و جونگی و دو تا خدمتکار، اونموقع میتونی هرچقدر خواستی بهش توجه کنی؛ بی‌ادب بی‌نزاکت بی‌شعور بی‌همه‌چیز ..امم...اممم

نامجون فشار دستش رو روی لب‌های جین کم کرد و گفت
٪ عزیزم کافیه مطمئنم متوجه شد داره چه غلطی میکنه.
خنده هوسوک بلند شد و گفت
~خب جین هیونگ بیچارم راست میگه، زودباش برای هممون خوراکی بیار جونگکوک.

مرد چشمی چرخوند و با تخسی سما آشپزخونه رفت و مشغول آماده کردن خوراکی‌هایی شد که برنامه داشت فقط برای جونگی و تهیونگ خرجشون کنه.

با گذاشتن سینی مزه و باقی خوراکی‌ها بی‌توجه به خنده‌های بقیه خودشو کنار مادرش انداخت و مثل بچه لوسی بزور هیکل بزرگش رو بین دستای زن جا داد.

با حرکتش دوباره خنده بقیه بلند شد، تهیونگ با شیرینی پرسید
+واقعا فردا میرین عمو؟

وونگ‌جون لبخند مهربونی زد و جواب داد
○آره عزیزم ساعت ۲ ظهر بلیط داریم، بهرحال کارای شرکت هست نمیتونم که تلاشای چند سالمو ول کنم، کلی قول میدم بیشتر سر بزنیم بهتون.

هایبرید لبهاش رو آویزون کرد و با ناراحتی دمش رو توی دستاش به بازی گرفت؛ میوری کمی جونگکوک رو از روی پاهای کنار هل داد و به تهیونگ و جونگ‌سانی که مثل چسب دوقلو بودن اشاره کرد تا پیشش برن، اون دو از خدا خواسته کنار زن نشستن و میوری هردوشون رو توی آغوش کشید و گفت

MY LITTLE MIRACLEWhere stories live. Discover now