31

141 19 5
                                    

صبح بیدار می شوم از خواب
بغل تخت، شیشه های شراب
صفحه ی نیمه باز چند کتاب
ساعتِ مثل روزهام خراب!
می نشینم جلوی تلویزیون

مست که نیستم... ولی مستم!
شیر را باز کردم و بستم
جلوی آینه خودم هستم!
تیغ تیز است و لرزش دستم
می شود کلّ صورتم پُرِ خون!

در سرم دائماً صدا و صداست
توی مغزم جهنّمی برپاست
فکر هی می کنم: موبایل کجاست؟
توی شومینه یا که قاطی ماست؟!
فاز افسردگی ست یا که جنون؟

چشم هایم شبیه یک خائن
موی چرکم بلندتر از جن!
بوی پیراهن است یا که پِهِن!!
حتم دارم نمی شود ممکن
پاکیِ دست هام با صابون

خبر واردات بیل و نخود!
خبر فاسق تو، توی کمد!
خبر خودکشی من لابد!!
هر کجا هرچه شد... به من چه که شد؟!
از اتاقم نمی روم بیرون

فارغ از مذهب و حلال و حرام
فارغ از تیغ و قرص در حمّام
این منم! خودکشی نیمه تمام!!
می کشم روی مبل و خاطره هام
هیکلم را شبیه یک حلزون

جدول نیمه کاره حل کردن
دردهای هزار حرفی من
خانه های سیاهِ توی وطن
هیچ چی حل نمی شود اصلا
وسط چند تا ردیف و ستون

پشت این شعر غرق در ماتم
گله هایم از عالم و آدم
بعد این زخم های بی مرهم
از تو که خسته ای شبیه خودم
از تو که گوش می کنی ممنون!

PoetryWhere stories live. Discover now