«جبر» میکرد تا پیاده شوم
توی یک ایستگاه نامعلوم
ترس دارم از این شب مشکوک
مثل بچّه از امتحان «علوم»ترس دارد به خواب میچسبد
تا به فردای پوچ، شک بکند
شاید آن چشمهای بیروشن!
به شب لعنتی کمک بکندموشی از پشت تخت میگذرد
در تنم گریهایست جِرواجر!!
مُوس بر روی میز میلغزد
عکس خورشید توی کامپیوتر!امتحان از تو دادن و کردن
بر لبم مزّهی شکست و عرق
بر کتابی که نیست خم شدهام
توی ِ تاریکی ِ شب ِ مطلق!آرزوی پلنگهای جوان
میدود از گذشته در تختم
مثل یک موش مرده غم دارم
مثل یک موش مرده خوشبختم!باید از خوابها پیاده شدم
زندگی ایستگاه مشکوکیست
همهی شب، مچاله زیر پتو
هقّ و هقّ عروسکی کوکیست...عاشقشم لعنتییخبتبdjsbbshshdudyxکیوخیخیاایافخبخبخزاینثجثجیتیتیتیویوسنخف من میخوام به شعراش بدم :| اوه شت بای
YOU ARE READING
Poetry
Poetry"شعر" یک لحظه "مکث" در گیجیست زندگی یک سقوط تدریجیست گزیده شعر های سید مهدی موسوی