164

23 5 2
                                    

آن ابرهای تیره و این سایه‌ها شومند
نوشابه‌ها از مشکیِ کشتار مسمومند

فریاد را خوردم به جُرمِ «دوستت دارم»
در دادگاهی که همه از پیش محکومند!

آرام نجوا کن... در اینجا گوش بسیار است
ایران ما گربه‌ست امّا موش بسیار است!

خسته شده دنیا از این آواز تکراری
خاموش شو! در جوب‌ها یا زیرسیگاری

از رادیو خاموش کن امواج صافت را
که پخش خواهد کرد فردا اعترافت را

با من کتک می‌خوردی و شب‌های آخر بود
که درد تنهاییت از باتوم بدتر بود!

فهمیده بودی هیچ راهی نیست... راهی نیست...
یعنی برایت مرگ و آزادی برابر بود

در ازدحام کف زدن‌های هواداران
بازنده‌ای در انتظار سوت داور بود

در مغز ما می‌سوخت عشق و خواب جنگل‌ها
گربه میان دست‌های بچّه‌تنبل‌ها!

در سردخانه فارغ‌التّحصیل می‌گشتند
اعلامیه، اعلامیه «شاگرد اوّل»‌ها

می‌خواستم با تو بگویم: دوستت دارم
امّا نمی‌فهمند اینها را مسلسل‌ها!

من غصّه خوردم، سیب را فرزندِ آدم خورد
من گریه کردم، یک نفر در آینه سم خورد

تو نیستی... دیگر به آن کافه نخواهم رفت
تو نیستی... نوشابه‌ی مشکی نخواهم خورد!

عمری سیاهی پشت رؤیای سپیدی بود
نه! تحفه‌ی این ابر، باران اسیدی بود

دیشب موتورها را سواران باز زین کردند!!
تنها نه ما، خورشید را توی «اوین» کردند

خورشید خوب مشرقی! که ناگهان بد شد
فردا یقیناً اعترافش پخش خواهد شد

ما مرده‌ایم امّا دماغ زنده‌ها چاق است!
در روزنامه‌ها ستون ادّعا چاق است

از خون ما پُر شد شکم‌هاشان... چه دردی داشت!
با که بگویم درد را؟ حتّی خدا چاق است!!
.
شلّاق یا حبس ابد؟ محکومِ از پیشیم
که عشق، ممنوع است که احساس، قاچاق است

دیگر چه گویم؟ دوستانم یک به یک مُردند
در کشوری که گربه‌اش را موش‌ها خوردند...

PoetryWhere stories live. Discover now