کنار تخت، کسی نیست وقت بی تابی
چه مانده است به جز صبر و گریه کردن ها؟!
کنار مبل، کسی نیست وقتِ دیدنِ فیلم
کنار پنجره سیگار می کشم تنهاکسی نمانده که از پشتِ من بیاغوشد!
تمام خستگی ام را از آشپزخانه
کسی نمانده که در کوچه ها قدم بزنیم
برای خواندن آوازهای دیوانهدوباره یادم رفته... خریده ام دو بلیط
برای خالیِ جایت در ایستگاه قطار
دوباره یادم رفته... دوباره در سفره
میان گریه دو بشقاب چیده ام انگار!کسی نمانده که بر شانه هاش گریه کنم
به کوه تکیه کنم لحظه ی شکستم را
کسی نمانده که در وقتِ رعد و برق زدن
بگیرد از وسط ترس هام دستم راکسی نمانده، کسی نیست غیر تنهایی
در این اتاقِ پر از رفت و آمدِ جن ها
تو نیستی که به من راه را نشان بدهی
محاصره شده ام بین غیرممکن هاکنار پنجره سیگار می کشم تنها
به فکر سبزه ی عیدم در این شب قرمز
که قول داده ای و داده ام به ماهی ها
بهار را از خاطر نمی برم هرگزبه گردنم زده ام چند قطره از عطرت
لباس خواب به تن، رو به روی بغضِ درم
تمام شهر فراموش کرده اند تو را
مهم نبود... مهم نیست... باز منتظرم!شماره ات خاموش است مثل برق اتاق
صدای هق هق یک زن نشسته بر تخت است
که قول داده ای و داده ام قوی باشیم
که قول داده ای و داده ام... ولی سخت است!شماره ات خاموش است... زنگ می زنم و
کسی به غیر شب محض، پشت گوشی نیست
به گوشه گوشه ی دیوارِ خسته ی زندان
نوشته که: شرف نسل ما فروشی نیست...
YOU ARE READING
Poetry
Poetry"شعر" یک لحظه "مکث" در گیجیست زندگی یک سقوط تدریجیست گزیده شعر های سید مهدی موسوی