بر لب تو سرود ملّی بود
به سه تا رنگ مرده جان می داد
داد را می کشیدی از «ایران»
پرچمت باد را تکان می داد!!
.
طبل بر مغز خالی ات می کوفت
بغض دیوارها ترک می خورد
آن طرف توی کوچه ای بن بست
خواهر کوچکم کتک می خوردپخش می شد درون تلویزیون
اسم هایی که نام و ننگت بود
من به فکر رهایی وطنم
دست تو پرچم سه رنگت بود
■
.
در شب ِ چشم های مست «ندا»
جای شلّاق های «حدّ»م بود
«سبز»ی آن درخت بی پاییز
رنگ «شب گریه»های جدّم بودروی کتفم گلوله ای می سوخت
یک غریبه گرفت نبضم را
پیرمردی میان خون خم شد
بوسه زد دستبند «سبز»م راسبز پرچم به هیچ کس نرسید
همه ی باغ ما ملخ زده بود
نوشدارو دوباره دیر رسید
تن «سهراب» از تو یخ زده بود
■
.
آخر کوچه های بن بستت
پیر شد در دلم جوانی ها
آنقدر حذف شد... که از شعرم
هیچ ماند و «سپید»خوانی هارنگ «مشکی» زد از تو جوجه کلاغ
بر پر خسته ی کبوترها
شرح معراج عاشقان این بود:
رفت بالای دارها، سرهاساعت ِ تو چهار بار نواخت
اسلحه توی فکر کشتن بود
ریزش برف بر سر ِ یک گور
این سپیدی پرچم من بود
■
.
من به خورشید فکر می کردم
عینک دودی تو «هرگز» بود!
رادیو گفت: شهر آرام است
ظاهراً آسفالت، قرمز بود!بولدوزرهای بی سر و پایت
لاله های مرا درو کردند
صاحبان گلوله و باتوم
عاقبت عشق را «وتو» کردندبه «نظامی» بگو که بنویسد
هر که در شهر بود «مجنون» بود
نه شراب و نه سیب حوّا داشت
سرخی پرچم من از خون بود!
■
.
دوستانم یکی یکی مردند
درد ما عشق بود یا که جنون؟!
دست تو پرچم سه رنگت بود
مسخ بودی جلوی تلویزیونروزنامه نوشت: خوشبختیم!
گریه کردم: کجاست آزادی؟!
بغل دوست دخترت بودی!
به من و عشق فحش می دادی!!
.
زیر بار ِ هزار ناموزون
پشت تاریخ، تا ابد خم بود
از تمامی رنگ های جهان
سهم این نسل، چوب پرچم بود
YOU ARE READING
Poetry
Poetry"شعر" یک لحظه "مکث" در گیجیست زندگی یک سقوط تدریجیست گزیده شعر های سید مهدی موسوی