128

22 4 2
                                    

از شیشه ی مشروب خالی توی یخچالم
از من که دارد می رود از حال ِ تو، حالم!

از کوه استفراغ!! روی دفتری کاهی
از زنگ های بی جوابی که نمی خواهی

از زندگی که در نگاهم مردگی دارد
معشوقه ی بدبخت تو افسردگی دارد!

از قرص ها که خودکشی را یاد می گیرند
از سوسک ها که از تنم ایراد می گیرند!

از نصفه های تیغ در حمّام ِ غمگینم
می بینمت! امّا فقط کابوس می بینم

بر روی دُور ِ تند... نُه سال ِ تمامی که...
از خواب هایت/ می پرم از پشت بامی که...
.
از دست ِ تو دیوانه ام بی حدّ و اندازه
از دست ِ تو در گردن ِ معشوقه ای تازه

از سر زدن به خانه ام مابین ِ رفتن هات!!
از گوشی ِ اِشغال ِ تو، از چهره ی تنهات

می بینم و کنج خودم سردرد می گیرم
رگ می زنم... هی می زنم... امّا نمی میرم

رگ می زنم از درد که دیوانه ام کرده
پاشیده خون مانند تو در اوّلین پرده

پاشیده خون از گریه ات بعد از هماغوشی
از اسم من، تنها، میان اوّلین گوشی

از اسم من که در تنت تا آخر ِ خط رفت
از اسم من که عاقبت یک روز یادت رفت

از فکر تو، از گرمی خون، خوب می خوابم!
تو نیستی! با شیشه ی مشروب می خوابم!!
.
بالا می آرم از تو و از کلّه ی پوکم
از اینکه به هر چیز ِ تو بدجور مشکوکم

از قصّه ی بی مزّه ی وصل و جدایی ها!
روی کتت در جستجوی موطلایی ها

باید بخندم پیش تو بغض ِ صدایم را
بیرون بریزم مثل هر شب قرص هایم را

باید ببخشی که بدم، خیلی «غلط» دارم!
با هر که بودی، باش! خیلی دوستت دارم

من را ببخش امشب اگر چشمم سیاهی رفت
تا صبح پیشم باش! تا صبحی که خواهی رفت...
.
بگذار تا مویی بماند از تو بر تختم
با هر که بودی، باش! من با درد، خوشبختم!

PoetryWhere stories live. Discover now