یک نیمهام در آتش افتاده، افتاده نیمِ دیگرم در باد
چیزی بهجا از من نخواهد ماند جز ردّی از خاکسترم در باددلخستهام از باید و شاید... سیمرغی از قصّه نمیآید!
هر بار میخوانم تو را در اشک، عمریست میسوزد پَرَم در باداز فرفره در کودکیهایم تا بادبادکهای رؤیایم
تا قلب تنها، قلب تنهایم! را عصر جمعه میبَرَم در بادهر عصر جمعه توی این غربت یاد تو میافتم که میافتم
وقتی درِ گوشِ تو میگفتم از علّت چشمِ تَرَم در باداز علّت این حالِ غمگینم، از چیزهایی که نمیبینم
فریادهای دائمم در آب تا حرفهای آخرم در باداز علّتِ آشفتهی مویم، از شعرهایی که نمیگویم
از گریهی خودکار بر کاغذ، از نالههای دفترم در بادحلّاجم و بر دارها تنها، بیجسم! بعد از مُثله کردنها
امّا به یادِ یارِ بیانکار، آواز میخواند سَرَم در بادبر باد رفتم از عبورِ شک، مثل عروسکهای یک کودک
که ناگهان یک روز یادش رفت... و خاطرات بدترم! در باد...
.
از نارفیقیهایتان سیرم!... هرچند که تا صبح میمیرم
دنیایتان را سیل خواهد برد از گریههای مادرم در باد
YOU ARE READING
Poetry
Poetry"شعر" یک لحظه "مکث" در گیجیست زندگی یک سقوط تدریجیست گزیده شعر های سید مهدی موسوی