شعری از مجموعه ی "با موش ها":
از چشم هام، آدم دلتنگ می بَرَند
با جرثقیل از دل من سنگ می برندفحشی ست در دلم که شدیداً مؤدّب است
در من تناقضی ست که هر روزش از شب استخوابیده اند در بغلم بی علاقه ها
پرواز می کنند مرا قورباغه هااز یاد می برند مرا دیگری کنند
از دستمال ِ گریه ی من روسری کننددر کلّ شهر، خاله زنک ها نشسته اند
درباره ی زنی که منم داوری کنندبا آن سبیل! و خنجر ِ در آستینشان
در حقّ ما برادری و خواهری کنند!!چشم تو را که اسم شبش آفتاب بود
با ابرهای غمزده خاکستری کنندما قورباغه ایم و رها در ته ِ لجن
بگذار تا خران چمن! نوکری کنندما درد می کشیم که جوجه فسیل ها!
در وصف عشق و زیر کمر شاعری کننداز سختمان گذشته اگر سخت پوستیم!
بیچاره دشمنان شما! ما که دوستیم!!از دعوی ِ برادری ِ باسبیل ها!
تا واردات خارجی ِ دسته بیل ها!!از تخت های یک نفره تا فشار قبر
خوابیدن از همیشگی ِ مستطیل هادر جنگ بین باطل و باطل که باختم
دارد دفاع می شود از چی وکیل ها؟!دیروز مثل سنگ شدم تا که نشکنم
امروز می برند مرا جرثقیل هاچیزی که نیست را به خدایی که نیستیم
اثبات می کنند تمام ِ دلیل هادر حسرت ِ گذشته ی بر باد رفته ای
آینده ی کپی شده ای از فسیل ها!ناموسم و رفیق و وطن فحش می دهند
دارند بیت هام به من فحش می دهندپرونده ای رها شده در بایگانی ام
از لایه های متن بیا تا بخوانی امباران نبود، امشب اگر گونه ام تر است
بر پشت من نه بار امانت، که خنجر است!از نام ها نپرس، از این بازی ِ زبان!
قابیل هم عزیز من! اسمش برادر استاز کودکیت، اکثر ِ اوقات درد بود
تنها رفیق ِ آن دل ِ تنهات درد بودشاعر شدی به خاطر یک مشت گاو و خر
شاعر شدی ولی ادبیّات، درد بود!داری من و جنون مرا حیف می کنی
داری شعار می دهم و کِـیف می کنیدر شهر ما پرنده ی با پر نمی شود!
آنقدر بد شده ست که بدتر نمی شوداسمش هرآنچه باشد: یا دوست یا رفیق
جز وقت ارث با تو برادر نمی شوداز «دستمال» اشکی من استفاده هاست!!
نابرده رنج، گنج میسّر نمی شود!!می چسبم از خودم به غم و شعر می شوم
از شعر گریه می کنم و شعر می شوم!از کاج هام موقع چاقو زدن توام
بگذار شهر هرچه بگویند! من، توام!افتاده در ادامه ی هر گرگ، گلّه ها
محبوبیت، به رابطه ام با مجلّه هاتشکیل نوظهوری ِ مشتی ستاره ها
از دادن ِ تمامی ِ ... در جشنواره هاشب های حرف و سکس ِ به سیگار متـّصل
و اشک های شعر، کنار ِ در ِ هتلدارم سؤال می شوی از بی جواب ها
بیهوده حرف می/ زده در گوش خواب هاتا گریه ای شوم بغل ِ هر عروسکم
تا کز کنم دوباره به کنج ِ کتاب هااز گریه های دختر ِ می خواست یا نخواست
در ابتدای قصّه که یک جور انتهاست!تا صبح عر زدن وسط ِ دست های تو
بیداری ام بزرگ تر از فکر قرص هاستاز قصّه ی تو بعد ِ «یکی که نبود»ها
از آسمان محو شده پشت دودهااز قصّه ی دروغی ِ آدم بزرگ ها
تقسیم گوسفند جوان بین گرگ ها!تسلیم باد/ رفتن ِ ناموس ِ باغ ها
آواز دسته جمعی و شاد ِ کلاغ هایک جفت دست، دُور گلویم که سست شد
افتادن ِ من از همه ی اتفاق هاجنگل به خون نشست و درختان تبر شدند
و بار می برند کماکان الاغ ها!در می روم از اینهمه پوچی به خانه ات
از خانه ام! به گوشه ی امن ِ اتاق هاپاشیدن ِ لجن به جهان ِ مؤدّبت!
عصیانگری قافیه در قورباغه ها!!لعنت به ساده لوحی ات و آن دل ِ خرت!
بهتت زده! شکسته در این شهر باورتبه دست دوست یا که به آغوش امن عشق
اینبار اعتماد کنی خاک بر سرت!!خشکیده چشم و گریه ی ابرم زیاد نیست
ای زندگی بمیر که صبرم زیاد نیستاز زنگ بی جواب ِ کسی در کیوسک ها
از زل زدن به بی کسی بچّه سوسک ها!از بحث روزنامه سر ِ کارمزدها
از بوی دست های تو در جیب دزدهاتزریق چشم های تو کنج ِ خرابه ها
از پاک کردن ِ همه با آفتابه هااز چند تا معادله و چند تا فلش
از یک پری که آمده از راه دودکشاز انحراف من وسط ِ مستقیم ها!
از عشق جاودانه ی ما پشت سیم ها!!از گریه ی تمام شده بعد ِ چند روز
از بالشم که بوی تو را می دهد هنوزاز آدمی که مثل تو از ماه آمده ست
از اینهمه بپرس:
چرا حال من بد است؟!!از این شب برهنه چراغ مرا بگیر
از قرص های خسته سراغ مرا بگیردستی به روزهای خرابم نمی بری
از چشم های توست که خوابم نمی بریدارد جهان، غرور مرا مَرد می کند
سگ لرزه هام زیر پتو درد می کند◼
رد می شود شب از بغل من، سیاهپوش
با گریه هستمت که اگر نیستم به هوشپوشانده شب تمامی این شهر زشت را
خوابیده است داخل سوراخ، بچّه موش!شب می رسد... و تنها از، اینهمه سیاه
آوازهای رفتگری می رسد به گوش
YOU ARE READING
Poetry
Poetry"شعر" یک لحظه "مکث" در گیجیست زندگی یک سقوط تدریجیست گزیده شعر های سید مهدی موسوی