.
چیزی شبیه اسم قشنگِ مرگ، پُر كرده است كلّ جهانش را
این مرد را تكان بده هی لطفاً، كابوس تو بریده امانش راعمری میان ماندن و هی رفتن... شك كرده است مورچهی كوچك
در دست چپ گرفته تو را محكم، در دست دیگرش چمدانش را!قندیلهای قرمز افكارش از غارهای خواب تو آویزان
نوعی سكوت عاشق و طولانی پر كرده است حجم دهانش رادر یك اتاق گِرد نشسته مرد، یك گوشه مثل بچّهی آدم كه...
امّا اتاق گوشه ندارد كه! تف میكند تفالهی جانش رابا عشق و مرگ و فلسفه و فریاد، با خون و اشك و وسوسه و پوچی
یك قصّه ساخته ست مگر شاید ساكت كند دل نگرانش رافریاد میزند همهی خود را در این ترانههای غبارآلود
با اینكه اهل شهر نمیدانند معنای واژههای زبانش راامروز میرود به دیاری دور مردی كه خوابهای بدی میدید
و صفحهای سیاه به نام مرگ پُر میكند تمام جهانش را...
YOU ARE READING
Poetry
Poetry"شعر" یک لحظه "مکث" در گیجیست زندگی یک سقوط تدریجیست گزیده شعر های سید مهدی موسوی