98

26 3 0
                                    


.
چیزی شبیه اسم قشنگِ مرگ، پُر كرده است كلّ جهانش را
این مرد را تكان بده هی لطفاً، كابوس تو بریده امانش را

عمری میان ماندن و هی رفتن... شك كرده است مورچه‌ی كوچك
در دست چپ گرفته تو را محكم، در دست دیگرش چمدانش را!

قندیل‌های قرمز افكارش از غارهای خواب تو آویزان
نوعی سكوت عاشق و طولانی پر كرده است حجم دهانش را

در یك اتاق گِرد نشسته مرد، یك گوشه مثل بچّه‌ی آدم كه...
امّا اتاق گوشه ندارد كه! تف می‌كند تفاله‌ی جانش را

با عشق و مرگ و فلسفه و فریاد، با خون و اشك و وسوسه و پوچی
یك قصّه ساخته ست مگر شاید ساكت كند دل نگرانش را

فریاد می‌زند همه‌ی خود را در این ترانه‌های غبارآلود
با اینكه اهل شهر نمی‌دانند معنای واژه‌های زبانش را

امروز می‌رود به دیاری دور مردی كه خواب‌های بدی می‌دید
و صفحه‌ای سیاه به نام مرگ پُر می‌كند تمام جهانش را...

PoetryWhere stories live. Discover now