آن ابرهای تیره و این سایهها شومند
نوشابهها از مشکیِ کشتار مسمومندفریاد را خوردم به جُرمِ «دوستت دارم»
در دادگاهی که همه از پیش محکومند!آرام نجوا کن... در اینجا گوش بسیار است
ایران ما گربهست امّا موش بسیار است!خسته شده دنیا از این آواز تکراری
خاموش شو! در جوبها یا زیرسیگاریاز رادیو خاموش کن امواج صافت را
که پخش خواهد کرد فردا اعترافت رابا من کتک میخوردی و شبهای آخر بود
که درد تنهاییت از باتوم بدتر بود!فهمیده بودی هیچ راهی نیست... راهی نیست...
یعنی برایت مرگ و آزادی برابر بوددر ازدحام کف زدنهای هواداران
بازندهای در انتظار سوت داور بوددر مغز ما میسوخت عشق و خواب جنگلها
گربه میان دستهای بچّهتنبلها!در سردخانه فارغالتّحصیل میگشتند
اعلامیه، اعلامیه «شاگرد اوّل»هامیخواستم با تو بگویم: دوستت دارم
امّا نمیفهمند اینها را مسلسلها!من غصّه خوردم، سیب را فرزندِ آدم خورد
من گریه کردم، یک نفر در آینه سم خوردتو نیستی... دیگر به آن کافه نخواهم رفت
تو نیستی... نوشابهی مشکی نخواهم خورد!عمری سیاهی پشت رؤیای سپیدی بود
نه! تحفهی این ابر، باران اسیدی بوددیشب موتورها را سواران باز زین کردند!!
تنها نه ما، خورشید را توی «اوین» کردندخورشید خوب مشرقی! که ناگهان بد شد
فردا یقیناً اعترافش پخش خواهد شدما مردهایم امّا دماغ زندهها چاق است!
در روزنامهها ستون ادّعا چاق استاز خون ما پُر شد شکمهاشان... چه دردی داشت!
با که بگویم درد را؟ حتّی خدا چاق است!!
.
شلّاق یا حبس ابد؟ محکومِ از پیشیم
که عشق، ممنوع است که احساس، قاچاق استدیگر چه گویم؟ دوستانم یک به یک مُردند
در کشوری که گربهاش را موشها خوردند...
YOU ARE READING
Poetry
Poetry"شعر" یک لحظه "مکث" در گیجیست زندگی یک سقوط تدریجیست گزیده شعر های سید مهدی موسوی