مرا دوباره شکستید... یادتان باشد!
که انتقام بگیرم اگر زمان باشدمرا به جرم پریدن... به خاک افتادم
که آسمان شما باز آسمان باشد!در این زمانه که آدم به مرگ محکوم است
اگر که صاحب یک قلب مهربان باشدتبر به دست من ِ خسته می زنید! چرا؟
که خواست لانه برای پرندگان باشد؟!مرا بگیر و بکش قهرمان پوشالی!
که دست های تو پایان داستان باشدچنان بُکُش که نبیند چه دید عاشق تو!
که از کشیدن یک آه ناتوان باشدو سرنوشت من این بود حرف آخر تو:
بمیر تا که فقط شعر بینمان باشد!
YOU ARE READING
Poetry
Poetry"شعر" یک لحظه "مکث" در گیجیست زندگی یک سقوط تدریجیست گزیده شعر های سید مهدی موسوی