190

48 10 2
                                    

از گلیمم درازتر شده است
قسمتی از زبان من عربی‌ست!
هیچ چیزی نگو! مواظب باش!
شعر من گریه کرده و عصبی‌ست
دردها را چگونه شرح دهم؟!
ترسناک است یا که بی‌ادبی‌ست

کیک و ساندیس یا تُنِ ماهی
ای مخاطب بگو چه می‌خواهی؟!
.
تو که از جنس ململ صبحی!
ای پُر از خوابِ کاشیِ آبی!
تو که عطر و گلاب می‌رینی!
تو که شب با زنت نمی‌خوابی!
ای مودب! تمیز! خوب! قشنگ!
ای مخاطب‌نمای قلابی!

دوستدار کتاب‌های کلفت!
شعر ویژه برات خواهم گفت:
.
توی چشمت شراب شیراز است
جنس لب‌هات شهد و قند و عسل
بستری ساز از گل و لبخند
تا خود صبحگاه، بوس و بغل
نغمه‌ی عشق، بلبلانه بخوان
زیر مهتاب در دل جنگل...
.
می‌شود گفت و ساخت تا به ابد!
ای مخاطب! تو که خوشت آمد!!
.
شعر من فرق می‌کند اما
ناامید است، بوی خون دارد
قابل گفتن و نگفتن نیست!
دردهایی که در درون دارد
می‌زند توی گوش خواننده
شعر من واقعا جنون دارد

داغیِ آتش است و آتش نیست
نظر هیچ‌کس به تخمش نیست

شعر من نعره در شب مستی‌ست
سبقت از سمت راست در اتوبان
گریه‌ی بی‌صدای یک سرباز
اعتصاب غذاست در زندان
یک "اتوبوس پیر" توی کویر
یک مسافر، کنار یک چمدان

شعر من اسم دیگر درد است
توی هر بیت، خودکشی کرده‌ست

اهل دیوانگی و تجربه است
چند شب توی غار خوابیده
همزمان سکس کرده با شش مرد
با زن باردار خوابیده
مست، افسرده، با لباس کثیف
روی ریل قطار خوابیده

بی توجّه به هر درست و غلط
شعر من مثل زندگی‌ست فقط

شعر من یک زن برهنه شده‌ست
در دلش رمز و راز هم دارد
خواهش زائری‌ست توی حرم
به خدا اعتراض هم دارد
پسری مذهبی‌ست حین بلوغ
خواب غیرمجاز هم دارد!

خون که روی ملافه می‌پاشد
می‌تواند شبیه من باشد

می‌تواند که بغض کارگری
از حقوق نداده‌اش باشد
دختری بعد تست حاملگی
گریه‌ی بی‌اراده‌اش باشد
گرمی بچّه‌ات در آغوشت
خنده‌ی فوق‌العاده‌اش باشد

قصه‌ی برگ توی پاییز است
اوّل و آخرش غم‌انگیز است

من خودم یک کتاب فلسفی‌ام
که فقط گفته که نمی‌دانم
ساکن قطب‌های یخزده‌ام
سال‌ها می‌شود زمستانم
خنده‌ام یک نقاب تکراری‌ست
تا ابد ناامید می‌مانم

شعر، یک لحظه مکث در گیجی‌ست
زندگی یک سقوط تدریجی‌ست

لحظه‌ی حال هست و دیگر هیچ!
لحظه را توی لحظه قاب بگیر
با لب عاشقت سوال بکن
از تن خسته‌ام جواب بگیر
من شبم! شعرهام غرق شب است
برو حمّام آفتاب بگیر!

الکل خونم افت کرده عزیز
پیک من را کمی زیاد بریز

حذف کردم من و تو را از شعر
خواستم مختصر کنم خود را
توی هر بیت، توی هر کلمه
از جنون شعله‌ور کنم خود را
بغلم کن، یکی بشو با من
تا فراموشتر کنم خود را

قفل و زنجیر کن مرا با لب
ترسناک است واقعا این شب...

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 30, 2020 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

PoetryWhere stories live. Discover now