از گلیمم درازتر شده است
قسمتی از زبان من عربیست!
هیچ چیزی نگو! مواظب باش!
شعر من گریه کرده و عصبیست
دردها را چگونه شرح دهم؟!
ترسناک است یا که بیادبیستکیک و ساندیس یا تُنِ ماهی
ای مخاطب بگو چه میخواهی؟!
.
تو که از جنس ململ صبحی!
ای پُر از خوابِ کاشیِ آبی!
تو که عطر و گلاب میرینی!
تو که شب با زنت نمیخوابی!
ای مودب! تمیز! خوب! قشنگ!
ای مخاطبنمای قلابی!دوستدار کتابهای کلفت!
شعر ویژه برات خواهم گفت:
.
توی چشمت شراب شیراز است
جنس لبهات شهد و قند و عسل
بستری ساز از گل و لبخند
تا خود صبحگاه، بوس و بغل
نغمهی عشق، بلبلانه بخوان
زیر مهتاب در دل جنگل...
.
میشود گفت و ساخت تا به ابد!
ای مخاطب! تو که خوشت آمد!!
.
شعر من فرق میکند اما
ناامید است، بوی خون دارد
قابل گفتن و نگفتن نیست!
دردهایی که در درون دارد
میزند توی گوش خواننده
شعر من واقعا جنون داردداغیِ آتش است و آتش نیست
نظر هیچکس به تخمش نیستشعر من نعره در شب مستیست
سبقت از سمت راست در اتوبان
گریهی بیصدای یک سرباز
اعتصاب غذاست در زندان
یک "اتوبوس پیر" توی کویر
یک مسافر، کنار یک چمدانشعر من اسم دیگر درد است
توی هر بیت، خودکشی کردهستاهل دیوانگی و تجربه است
چند شب توی غار خوابیده
همزمان سکس کرده با شش مرد
با زن باردار خوابیده
مست، افسرده، با لباس کثیف
روی ریل قطار خوابیدهبی توجّه به هر درست و غلط
شعر من مثل زندگیست فقطشعر من یک زن برهنه شدهست
در دلش رمز و راز هم دارد
خواهش زائریست توی حرم
به خدا اعتراض هم دارد
پسری مذهبیست حین بلوغ
خواب غیرمجاز هم دارد!خون که روی ملافه میپاشد
میتواند شبیه من باشدمیتواند که بغض کارگری
از حقوق ندادهاش باشد
دختری بعد تست حاملگی
گریهی بیارادهاش باشد
گرمی بچّهات در آغوشت
خندهی فوقالعادهاش باشدقصهی برگ توی پاییز است
اوّل و آخرش غمانگیز استمن خودم یک کتاب فلسفیام
که فقط گفته که نمیدانم
ساکن قطبهای یخزدهام
سالها میشود زمستانم
خندهام یک نقاب تکراریست
تا ابد ناامید میمانمشعر، یک لحظه مکث در گیجیست
زندگی یک سقوط تدریجیستلحظهی حال هست و دیگر هیچ!
لحظه را توی لحظه قاب بگیر
با لب عاشقت سوال بکن
از تن خستهام جواب بگیر
من شبم! شعرهام غرق شب است
برو حمّام آفتاب بگیر!الکل خونم افت کرده عزیز
پیک من را کمی زیاد بریزحذف کردم من و تو را از شعر
خواستم مختصر کنم خود را
توی هر بیت، توی هر کلمه
از جنون شعلهور کنم خود را
بغلم کن، یکی بشو با من
تا فراموشتر کنم خود راقفل و زنجیر کن مرا با لب
ترسناک است واقعا این شب...
YOU ARE READING
Poetry
Poetry"شعر" یک لحظه "مکث" در گیجیست زندگی یک سقوط تدریجیست گزیده شعر های سید مهدی موسوی