یه توپ با تردید می چرخه
توو یه زمین سبز اون دورا
یه حسّ خوب مشترک شاید
بین من و زندون و مأموراهر شب بدون شام می خوابی
امشب ولی بی شام بیداری
با اسم ایران اونور دنیا
رؤیای سبز تازه ای داریبابا نشسته اون طرف، ساکت
مامان توو فکر گریه ای تازه
شاید بهار ما بیاد از راه
امشب با یه گل توی دروازهشب لونه کرده توو دل و چشما
هر جا میری انگار زندونه
شاید یه شوت محکم و جوندار
این شهر غمگینو بخندونهواسه یه گل از شوق می میریم
شاید تموم شه این زمستونا
شاید برای بردن ایران
مردم بریزن توو خیابونابازی تموم میشه ولی مامان
مثل همیشه بالشش خیسه
دیگه کسی نیس توی این خونه
شب ها بلند شه شعر بنویسهبازی تموم میشه ولی بابا
بیداره تا فردا کنار تخت
رؤیای ما جام جهانی بود
توو یه جهانِ واقعا خوشبخت!
YOU ARE READING
Poetry
Poetry"شعر" یک لحظه "مکث" در گیجیست زندگی یک سقوط تدریجیست گزیده شعر های سید مهدی موسوی