سلّولِ کرم های سمج داخل سرم
دیوارهای لعنتیِ در برابرمسلّولِ هیچ پنجره و هیچ اتفاق
سلّولِ روشنایی بی وقفه ی چراغسلّولِ بی تصورِ یک ذرّه از خوشی
تنها شبانه روز فقط فکر خودکشیسلّولِ از جهان غم انگیز، بی خبر
آرامشِ نوشتنِ اسم تو روی درسلّولِ بی اجازه به هر جور ارتباط
سلّولِ فکر کردنِ هر شب به چشم هاتسلّولِ خواب رفتنِ از گریه ی شدید
سلّولِ فکرِ دیدن تو: آخرین امید!سلّولِ دردِ جمع شده در شقیقه ام
تکرار خاطرات تو در هر دقیقه امسلّولِ صبح و عصر، فقط اشک و انتظار
سلّولِ هی کشیدنِ هی نقشه ی فراررویای صبح پا شده از یک شب بلند
سلّولِ حدسِ چهره ی تو پشت چشم بندسلّولِ بسته روی تمام محال ها
رویای روز خوب تری پشت سال ها◼
امروزِ گیجِ رد شده از سیم خاردار
امروزِ بی کسی من و تو پس از فرارامروزِ آسمانِ غم انگیزِ غرقِ ابر
دلتنگیِ مداوم و هی صبر پشت صبرامروزِ کرم های سمج لای دفترم
دیوارهای لعنتیِ داخلِ سرمامروزِ هیچ حادثه و هیچ اتفاق
دلتنگیِ بزرگ تر از وسعت اتاقامروزِ خواب رفتنِ از گریه ی شدید
آینده ی تهی شده از واژه ی امید!...با اینکه در شب تو امیدی به روز هست
سلّول توی مغزم و قلبم هنوز هست!!کابوسِ قورت دادن یک اسم بر لبم
کابوسِ بازجویی رویات در شبمکابوسِ چشم بسته و دیوار روبرو
کابوسِ توی صورت من دست بازجواما ادامه می دهم این شعر خسته را
یک جای دور و دوووورتر از چشم هر پلیسکه زنده ام به خاطر آن دست های داغ
که زنده ام به خاطر آن چشم های خیس...
YOU ARE READING
Poetry
Poetry"شعر" یک لحظه "مکث" در گیجیست زندگی یک سقوط تدریجیست گزیده شعر های سید مهدی موسوی