بارون گرفته رو سرِ دنیا
خورشیدِ مُرده اونورِ کوهه
با گریه و بی گریه، یکجوره
چشمای من، معنای اندوههدیوونه دارم میشم از فکرت
یادت منو تنها نمیذاره
لعنت به این کوچه، به این پاییز
لعنت به بارونی که میبارهیاد کی میافتادی اون موقع
وقتی بهت از عشق میگفتم؟!
کشتم خودم رو، خاطراتم رو
امّا هنوز یاد تو میافتمامّا هنوز یاد تو میافتم
وقتی توو آغوشم قسم خوردی
امّا هنوز یاد تو میافتم
با اینکه از یادت منو بردی
■
.
بارون میاد مثل شب آخر
میپاشه روی سردی شیشه
انگار که ابرا میدونستن
این قصّه با گریه تموم میشهچی مونده از تو، غیر یه کابوس؟!
چی مونده از من، جز تنی خالی؟!
غمگینترم از هر چی غمگینه
خوشحالم از اینکه تو خوشحالییاد کی میافتادی اون موقع
وقتی بهت از عشق میگفتم؟!
کشتم خودم رو، خاطراتم رو
امّا هنوز یاد تو میافتمامّا هنوز یاد تو میافتم
وقتی توو آغوشم قسم خوردی
امّا هنوز یاد تو میافتم
با اینکه از یادت منو بردی
YOU ARE READING
Poetry
Poetry"شعر" یک لحظه "مکث" در گیجیست زندگی یک سقوط تدریجیست گزیده شعر های سید مهدی موسوی