149

19 6 1
                                    

می‌پری از میون یه کابوس
وسط اشک و موی آشفته
اس‌ام‌اس می‌زنی که: گریه نکن!
اتّفاق بدی نمی‌افته...
.
درد داری و باز می‌چرخی
مث انگشت، توو مدادتراش!
نگرانی! شبیه یه بچّه
واسه تنهایی عروسک‌هاش

مثل اینه که خسته از کلمه
به کسی نامه‌ای سفید بدی!
به کسی که رسیده آخر خط
وسطِ گریه‌هات، امید بدی

داری از هوش می‌ری از سردرد
توی لب‌هات باز حس داری
باز لبخند می‌زنی به چشاش
که نفهمه که استرس داری

خواب و بیدار بودنت زجره
همه‌ی زندگیت کابوسه
اون ولی قول داده توو شعراش
برمی‌گرده به آخرین بوسه

نه به فکر تصاحبش هستی
نه به دنبال یه هماغوشی
واسه حرفاش منتظر می‌شی
صبح تا شب، کنار یه گوشی

بغلش می‌کنی از اون‌ورِ خط
وسطِ حرف‌های ناگفته
بغلش می‌کنی و مطمئنی:
اتّفاق بدی نمی‌افته...

PoetryWhere stories live. Discover now