موعود نیست! قاتل بیرحم است! هر کس شبانه پشت دری آمد!
سلّاخیِ فرشته بهپا بوده! در بالِشَت اگر که پری آمدتنها دلیل خودکشیام بودند آن چشمهای خیسِ پدرسگ را
هر بار تیغ میزدم این رگ را هر بار خون بیشتری آمدای زنده از روایتِ از معکوس! لبهام را ببوستر از هر بوس
شاید دو خطّ و نیم از این کابوس در روزنامهها خبری آمدمن جنّ رفته در کمدم هستم من سالهاست مثل خودم هستم
وردی بخوان که زنده شوم از نو! بر گردنم اگر تبری آمدآمد! میان حبسِ مکعّب با آتش میان چشم و تن و لب با
تسلیم که نمیشدم و شب با جادوگران حیلهگری آمدتنها رها شدیم سوارِ ابر، تنها سکوت بود و شبِ بیصبر
در وقتِ خاک کردنمان در قبر، از سمت دوستان، نظری آمد!!گفتم برو که تا ته خط اینجام! با قرصهام و این شبِ نافرجام
شاید که آن کبوترِ بیپیغام یک روز، خسته از سفری آمدتاریخی از شکنجهی در هر برگ، ما مرغِ در عزا و عروسی، مرگ!
یعنی به ما چه! باز از این آخور، خر رفت و بعد کرّهخری آمد!!
YOU ARE READING
Poetry
Poetry"شعر" یک لحظه "مکث" در گیجیست زندگی یک سقوط تدریجیست گزیده شعر های سید مهدی موسوی