141

30 4 1
                                    

موعود نیست! قاتل بی‌رحم است! هر کس شبانه پشت دری آمد!
سلّاخیِ فرشته به‌پا بوده! در بالِشَت اگر که پری آمد

تنها دلیل خودکشی‌ام بودند آن چشم‌های خیسِ پدرسگ را
هر بار تیغ می‌زدم این رگ را هر بار خون بیشتری آمد

ای زنده از روایتِ از معکوس! لب‌هام را ببوس‌تر از هر بوس
شاید دو خطّ و نیم از این کابوس در روزنامه‌ها خبری آمد

من جنّ رفته در کمدم هستم من سال‌هاست مثل خودم هستم
وردی بخوان که زنده شوم از نو! بر گردنم اگر تبری آمد

آمد! میان حبسِ مکعّب با آتش میان چشم و تن و لب با
تسلیم که نمی‌شدم و شب با جادوگران حیله‌گری آمد

تنها رها شدیم سوارِ ابر، تنها سکوت بود و شبِ بی‌صبر
در وقتِ خاک کردنمان در قبر، از سمت دوستان، نظری آمد!!

گفتم برو که تا ته خط اینجام! با قرص‌هام و این شبِ نافرجام
شاید که آن کبوترِ بی‌پیغام یک روز، خسته از سفری آمد

تاریخی از شکنجه‌ی در هر برگ، ما مرغِ در عزا و عروسی، مرگ!
یعنی به ما چه! باز از این آخور، خر رفت و بعد کرّه‌خری آمد!!

PoetryWhere stories live. Discover now