اتوبان، رودخانهای غمگین است
که مرا از تو دور میکندآب که از سر ما گذشت
اما ماهیها غرق نخواهند شد
تنها در کنار اتوبان میایستند
و برای شیشههای بالاکشیده، دست تکان میدهند
تا از سرما یخ بزنند
و روی آب بیایند
تنها سنگها هستند
که برای همیشه تهنشین خواهند شد
■
.
تو با شوهرت ماهی میخوری
من زل میزنم به ماه و
دیوانه میشوم و
کوچه ها را آواز میخوانم و
به سنگ ها لگد میزنم و
زنم و...
بغضم میترکداز تو که دور میشوم
کوچه که هیچ!
گاهی اتوبان هم بنبست استمن رودخانهای را میشناسم
که با دریا قهر کرد
و عاشقانه
به فاضلاب ریختاینو قبلا گذاشته بودم :/؟
YOU ARE READING
Poetry
Poetry"شعر" یک لحظه "مکث" در گیجیست زندگی یک سقوط تدریجیست گزیده شعر های سید مهدی موسوی