حال و گذشته، سرد و سیاهند
آیندهی نیامده سخت است!
از موریانهها گلهای نیست
این آخرین پیام درخت استاین برگهای سبز، دروغیست
رنگیست روی چهرهی زردم
با دستهام جمله نوشتند
با اینکه اعتراف نکردمشکل مسیر، دایرهای بود
آن مرد که نرفت، رسیده!
از من نخواه سبز شدن را
که ریشهام به نفت رسیدهحرفی نزن! نپرس، از آنچه...
که خستهایم و حوصلهای نیست
وقتی که شاخههام تبر شد
از موریانهها گلهای نیستبا موشها معامله کردند
در خوابهای گربهی شرقی
لبخند میزدیم جلویِ
فریادهای ارّهی برقیخشکیده توی چشم من امّید
ماسیده بر لبان تو خنده
نه روزهای خوب تو آمد
نه آخرین نجاتدهندهچیزی نبوده تا که بمانم
جایی نمانده تا بگریزم
میترسم از ادامهی این راه
دست مرا بگیر عزیزمباید که از لبان کبودت
در بُهت و گریه، بوسه بگیرم
در اوج خستگی بغلم کن
بگذار ایستاده بمیرم...
YOU ARE READING
Poetry
Poetry"شعر" یک لحظه "مکث" در گیجیست زندگی یک سقوط تدریجیست گزیده شعر های سید مهدی موسوی